وسعت زیبا دیدن
در یک بیمارستان دو بیمار به نام های تام و جک وجود داشتن که تام اجازه حرکت کردن نداشت
ولی جک که تختش کنار پنجره بود می تونست هر کاری بکنه .
جک هرروز می رفت کنار پنجره و از زیبایی های طبیعت برای تام تعریف می کرد .
جک می گفت که پشت پنجره پارک بزرگی وجود دارد که حوضی در وسط ان مانند ستاره می درخشد
و پرندگان اواز می خوانند و کودکان بازی می کنند .
جک هر روز تعریف می کرد ….
یک روز صبح که تام از خواب بیدار شد دید که جک نیست …
پرستار را صدا زد و گفت که اون کجاست . پرستار گفت اون مرخص شده و تازه تو هم بهتری و می تونی حرکت کنی …
تام با اصرار فراوان بالاخره تختش رو به کنار پنجره برد … با صحنه ی عجیبی مواجه شد …
پشت پنجره یک دیوار بزرگ بود که جلوی دید رو گرفته بود ……
دوباره پرستار رو صدا زد و جریان رو براش تعریف کرد . پرستار جمله ای گفت که سر تا پای تام گیج رفت …
پرستار گفته که جک نابینا بود…
زیبـاشودات کام
افرین.ممنون ازاینکه بهم یاداوری کردیدکه عینکم رو عوض کنم.عالی بود
[پاسخ]
واقعا زیبا بود،حال کردم دمتون داغ
[پاسخ]
متن داستانو ی جا دیگ خونده بدم عالی بود میتونستی از جملات زیباتری استفاده کنی ک ب دل ادم بشینه،ب هرحال ممنون
[پاسخ]
کاش داستانتون کمی طولانی تروجذابترباشه!بهرحال شگفت انگیزبود!ممنون
[پاسخ]
jaleb va amozandeh bood . thanks
[پاسخ]
♥
[پاسخ]
خیییییییییییییییییییلی خوبه
.
.
.
.
.
ممنون
[پاسخ]
تکراری بود
[پاسخ]
چرت بود
[پاسخ]
خوشحال میشم آگه با من در ارتباط باشید……مرسی زیبا شو***************
[پاسخ]
مرسی عالی بود
[پاسخ]
عالی بود خیلی لذت بردم از خوندنش
[پاسخ]
داستان خیلی جالبی بود خوشم اومد. مرسی
[پاسخ]
خیلی قشنگ بود…. مرسی
[پاسخ]
با اینکه قبلا این داستان خونده بودم دوباره از خوندنش لذت بردم مقسی
[پاسخ]
فوق العاده بودن، باز هم از این پست ها بزارید
مـــــــــــــــــرسی زیباشو
[پاسخ]
عالی بود دوباره از اینا واسمون بذارین ممنونم
[پاسخ]
خیلی زیبا بود متشکرم
[پاسخ]