چگونه ارتباطات آسیب دیده یا قطع شده را بهبود بخشیم؟
هیچ ایامی بدتر از زمانی نیست که ارتباط بین دو دوست یا همکار خوب یا یک زوج عاشق، به هر علتی خراب شده باشد و علیرغم اینکه هر دو طرف از دوری یکدیگر رنج میبرند اما هیچکدام پیشقدم نشوند تا دوباره این ارتباط آسیب دیده را بهبود بخشند
همیشه برای شروع دوباره امید هست. ارتباطات بین دو نفر که یکدیگر را بسیار دوست دارند، ممکن است ناگهانی و بعضا بدون دلیلی چندان جدی، از بین برود و چیزی جز نفرت باقی نماند. اگر واقعا مایلید که ارتباطات قطع شده خود با دیگران را اصلاح کرده و کدورتهای ایجاد شده را از میان بردارید تا آخر مطلب با ما باشید.
وقت بگذارید
این قطعی ارتباط، فرقی نمیکند یک طرفه باشد یا دو طرفه. هر یک از طرفین باید برای از بین بردن کدورت ایجاد شده و برقراری مجدد ارتباط وقت بگذارند. باید تمام خشمهایی که از هم دارند را آزاد کنند و تمام صدماتی را که از یکدیگر دیدهاند، فراموش کنند تا بتوانند به آرامش برسند و بتوانند تصمیم گیری درستی داشته باشند.
برای برخی مردم گذر از این مرحله، فقط چند روز یا چند هفته طول میکشد. برای برخی هم ممکن است ماهها یا حتی سالها طول بکشد. زمان رسیدن به این مرحله اهمیتی ندارد و مستقیما به ویژگیهای شخصیتی هر کس بستگی دارد.
حساس باشید
اگر آغازگر این جدایی شما بودید قاعدتا زمان رسیدن به مرحلهی جبران، برای شما کوتاهتر خواهد بود. اگر طرف مقابل شمامایل باشد همه اشکال ارتباطیاش با شما را قطع کند، هرگز سعی نکنید او را متقاعد کنید زیرا نمی توانید و نباید کسی را وادار به انجام کاری کنید.
با گامها و اقدامات کوچک شروع کنید
با اقدامات کوچک سعی کنید طرف مقابل خود را از لحاظ ذهنی آماده کنید. مثلا یک ایمیل یا یک پیامک میتواند آغازگر خوبی باشد. از گفت و گوی طولانی بپرهیزید زیرا به لحاظ طبیعت انسانی صحبت کردن در باره گذشته، در این مرحله نمیتواند ایده خوبی باشد.
عذرخواهی کنید
اگر در شکسته شدن این ارتباط شما مقصر هستید، حتما باید صمیمانه عذرخواهی کنید. اگر رفتار شما طوری باشد که طرف مقابل حس کند که چندان هم از آسیبی که وارد کردهاید پشیمان نیستید، این آشتی به وقوع نخواهد پیوست.
مثبت باشید
سعی کنید در کلام و در عمل مثبت باشید. حتی در جایی که طرف مقابل شما هم حضور ندارد، از مسیر مثبت خارج نشوید، زیرا ممکن است حرفهای احیانا منفی که شما جاهای دیگر و در غیبت دوست خود مطرح کنید هم به طریقی به گوش دوستتان برسد و رغبت او را برای ترمیم این ارتباط از بین ببرد.
با احترام رفتار کنید
اگر واقعا تصمیم دارید ارتباط آسیب دیدهای را اصلاح کنید، حتما احترام آمیز رفتار کنید. حتی در حضور دیگران هم بهتر است چیزی در مورد اتفاقاتی که بین شما افتاده صحبت نکنید. به این روش حتی حسادت دیگران را هم بر نمی انگیزید.
صادق باشید
زمانی که موقعیت مناسب شد و خواستید در باره علت کارهایی که کردید که باعث شد به ارتباطتان آسیب برسد،صحبت کنید در مورد اشتباهاتی که مرتکب شدید صادق باشید. دروغگویی نه تنها کمکی به شما نمیکند بلکه اگر حقیقت ماجرا از جایی دیگر کشف شود، کار بدتر خواهد شد.
پایه و اساس را بر دوستی بگذارید
کلید اصلاح ارتباطات، صرف نظر از اینکه بخواهید صمیمیت گذشته را دوباره پیدا کنید یا حتی صمیمی تر از گذشته بشوید، داشتن یک دوستی قوی و محکم است. بیاموزید که دوستانه صحبت کنید، احترام یکدیگر را حفظ کنید و مانند دوستان خوب به هم بچسبید. بسیاری از زوجهای موفق زندگی، کاری یا تحقیقاتی، در ابتدا دوستان بسیار خوبی برای هم بودهاند.
گرچه حل کردن مشکل یک ارتباط میتواند مرحلهای بسیار سخت در زندگی باشد اما هر ارتباط شکست خوردهای درسهایی در مورد خود شما است که شما را برای فصل دیگری در زندگی آماده میکند.
هیچگاه از پیشقدم شدن برای زنده کردن یک ارتباط از بین رفته نترسید. یک نفس عمیق بکشید و به خاطر داشته باشید که دوست شما هم منتظر شماست.
برقراری مجدد یک ارتباط میتواند تاثیر بسزایی در شادمانی و آرامش بخشیدن به روح شما داشته باشد. داشتن یک دوست خوب و نزدیک، شادی و آرامش خاصی برایتان به ارمغان خواهد آورد.
گاهی اوقات برای جبران یک اشتباه خیلی دیر میشود و ناگهان دیگر دوستی وجود ندارد که شما بخواهید برایش جبران اشتباه کنید. پس تا زمان هست و دوست شما هم هست، گذشتهها را جبران کنید و با هم سفر خوبی به سوی جاودانگی داشته باشید.
همشهری آنلاین
زیبــا شــو دات کام
عاشقشم.. اونم دوسم داشت تا اینکه سر یه دعوا بهش حرف بدی زدم.. اونم از اونجایی که خیلی مودب بود خیلی بدش اومد و باهام بهم زد.. هرچی عذرخواهی میکنم فقط میگه برو گمشو دیگه نمیخوام شمارتو ببینم.. خیلی خواهش و التماس کردم اما جواب نمیده.. دارم عذاب میکشم و نمیدونم چیکار کنم از همه جا هم بلاکم کرده.. به داداشش که ایران نیست پیام دادم که اون ازش بخواد بهم یه فرست دوباره بده البته هنوز پیامم رو نخونده.. دارم داغون میشم و اصلا نمیتونم این شرایطو تحمل کنم.. نمیدونم چیکار کنم..توروخدا کمکم کنید..
[پاسخ]
من با یکی دوس شدم که از فامیلای دورمون بود که از قبل ازش خوشم میومد باهم دوست شدیم و خیلی بهش علاقه مند شدم سر یه اشتباه من بهم زدیم اما با کلی خواهش بهم برگشت یکم طول کشید اما باز باهم خیلی خوب شدیم.. تا اینکه سر یه کارش عصبانی شدم و یه حرف بد بهش زدم اونم از اونجایی که خیلی مودب بود و رو حرفای بد حساس بود باهام بهم زد دو روز صبر کردم بعد دو روزه معذرت خواهی کردم اما فقط میگه برو گمشو دیگه نمیخوام شمارتو ببینم از همه جا هم بلاکم کرده. دارم داغون میشم و اصلا نمیتونم این شرایطو تحمل کنم به داداشش پیام دادم که اون ازش بخواد ببخشتم اما هنوز پیامم به دستش نرسیده.. توروخدا کمکم کنید باید چیکار کنم… دارم میمیرم.. واقعا عاشقشم…
[پاسخ]
hamed پاسخ در تاريخ ژوئن 21st, 2015 14:19:
sanaz jan khob onam age vaghan doset dashte bashe mitone nadide begire in kareto
faghat yadet bashe ziad menat keshi koni az dastesh midi 2 ta s mazerat barash befres age javab dad ke hichi ama age javab nadad to dige bikhial sho khodesh miad soraghet
motmaen bash javab mide
–
[پاسخ]
عاشقش بودم … .
ولی بش ثابت نمیکردم …
عصبیش میکردم …
دعواش میکردم نمیزاشتم دخترونگی کنه …
از تهه دل عاشقم بود …
واسم هرکاری میکرد …
۳ ماه بعد میخاستم برم خواستگاریش …
بعد ۴ سال گفت ازم خسته شده بخاطر همه ی کارام گیر دادم محدود کردنام
دارم میشکنم از تو خورد میشم دورورم کلی دختره ولی فقط اون میتونه ارومم کنه
واسه اولین بار جلوش اشک ریختم تنها دختری بود بخاطرش اشکام اومد
گفتم پشیمونم
ولی اییییییییییییییییییییییییی کاش گریه نمیکردم
فردا ۹/اردیبهشت/۹۴ قرار بیاد پیشم … دوباره تختم میخاد بوی تنه اونو بگیره …
بعد رفتنش فقط میخام تار موهاشو جم کنم و نوازش بدم …
اون برمیگرده …
دوباره نفسای گرمش گوشم و نوازش بده …
[پاسخ]
…..
[پاسخ]
من با یه دختر دوست صمیمی بودم مثل خواهر برادری..تازگیا دوس پسر پیدا کرده و گویا حساس هم هس و قطعا میدونستم دوستیه من با اون مثل قبل نمیشه.تا اینکه یبار دلم گرفته بود داشتم براش حرف میزدم سو تفاهم پیش اومدو فک میکرد مخاطبمم اون و دوس پسرشه به شدت بهش برخورد و گف از غریبه هم غریبه تر میبینه منو دیگه هم نمیخواد باهاش در ارتباط باشم:( خواستم بدونم تو چنین شرایطی باید ولش کنم یا میتونم دوباره دوستیمو طوری که به دوستیش لطمه نخوره برگدونم؟اگه میشه راهنمایی کنین ممنون
[پاسخ]
پس جوابم چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[پاسخ]
سلام من پارسال خرداد با یه پسر دوست شدم که همه چیش در حد معمولیه ولی اینطوری ک بقیه ب من میگن من ی خورده بهش سرم اون اخلاقش طوریه ک خیلی از خیانت و دروغ بدش میاد ادم خیلی عصبی هم هست وقتی ناراحته ولی من بلدم وقت عصبانیتش چیکار کنم ک اروم شه……روی منم واقعا حساسه خودشم ادمه واقعا صادق و وفاداریه خلاصه مابا هم خیلی خوب بودیم و روزای خوبی داشتیم و واقعا همدیگرو میخواستیم و اون برخلاف قصدش ک روز اول دوستی بود داشت نظرش راجب من عوض میشد و میگفت تو مثل بقیه ی دخترا تیغ زن و خیانت کار نیستیو وواقعا منو میخواست… همین حین ی پسره دیگه مزاحمم بود …شهریور ماه بودش که اون پسره اومد عشقمو پیدا کردو کلی حرف واسش زد و اسارو نشونش دادو کلی حرفای بد دیگه راجب من و اونم ک واقعا گفتم خیلی حساس رو همه چی
رابطه ی ما واقعا بد شده بود وحشتناک. ولی من دوسش داشتم بهش زنگ زدم کلی حرف زدیم بعد یک هفته برگشت.ولی اصلا اعتماد نداره ولی من جبران کردم و واقعا وفادارم….بعد اون سر خیلی از ماجرا ها ک همه ازطرف من بوده هی ما دعوامون شده
مثلا وقتایی ک ممکنه من گوشیم اشغال بوده بخدا با کسیم حرف نمیزدما مثلا دوستام بودن ولی اون شک داشت یا مثلا یک دروغ کوچیک ک میگفتم.واقعا بحث جدایی میفتاد وسط…..ولی من کارایی ک نباید میکردمو کردم مثلا ازش خواهش میکردم برگرده.با گریه والتماس ولی الان فهمیدم نباید اینکارو میکردم و میذاشتم اون بیاد سمت من…..ولی کاریه ک شده…تاالانم دوستیه ما ادامه داشته الانم هست ولی خیلی سرد شده میدونم دوسم داره ولی هنوز فکر اون پسره و خیانت منه الانم ک بهونه ی جدیدش اینه ک میگه خسته شده از اعصاب خوردی و جنگ و دعوا و سیرش بازیای من ….ولی میدونم دوسم داره….تورو خدا همتون بم کمک کنید اگه میشه توروخدا زود جواب منو بدین خواهشششششش مییییکنمممم ما ی ماهه ک تقریبا قصد اون شده جدایی و الکی ب من میگه با کس دیگه ام ولی بعدش ک ازش میپرسم واقعا هستی قسم میخوره میگه نیستم بخدا و الکی همین طور ی چیزی گفتم.ومن هم بهش اعتماد دارم وواقعا میدونم خیانتکار نیست و هی خواستم برم باش حرف بزنم نشده یا نیومده چون وقتی باش حرف میزنم و کنارشم کامل عوض میشه ارامش داره و میگه بهم وابسته شده و دوسم داره….و حتی روزای بعدش خیلی خوبیم ….جالب اینه امتحان کردم وقتی زود ب زود همو میبینیم خیلی خوبیم باهم. اما وقتی دو هفته ی بار میشه و دیر ب دیر خیلی بد میشه بام و خیلی باش کنار میام وحتی خودشم میگه هیشکی اندازه ی تو منو دوست نداشته و با من کنار نمیاد ….. تورو خدا بگین چیکار کنم برگرده …بهش چی بگم …اگه ی مدت سراغ ازش نگیرم برمیگرده اخه خیلی ادمه مغروریه؟؟؟؟؟؟یا خودم زنگ بزنم باش حرف بزنم جیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چی بهش اس بدم من حتی میتونم برم توی مسیر سر کار رفتنش ببینمش ولی حس میکنم اشتباس ک من التماسش کنم….ب نظر شما بعد از مدتی ک من ازش سراغ نگیرم زنگ میزنه تورو خدا بگید چی کار کنم؟؟؟؟؟؟چ رفتاری باید کنم ک خودش با دل خودش برگرده فراموش نکنید ادم مغروریه؟؟؟؟؟ و خودش حتی ی بار لو داد ک من وقتی اینطوری میکنم میخوام ببینم تو راضی هستی ب جدایی….راستی دیشب واقعا دعوامون شد و حرفای تلخی زدیم البته من پلای پشت سرمو خراب نکردم اون بیشتر حرف زد…همیشه وقتی عصبانیه ی چیزایی میگه بعدش پشیمون میشه و وقتی زنگ میزنمواسه اشتی عذرخواهی میکنه….اما اینبار اوضاع واقعا بیریخته ولی من ی حسی بهم میگه اگه چند روزی ازش خواهش کنم برمیگرده یاحتی اگه برم ببینمش صددرصده…………
ولی دیگه نمیخوام اشتباه کنم تا حالا هیچ وقت طاقت نیاوردم ببینم اون زنگ میزنه یا ن واسه همین میترسم….بگید چیکار کنم دوستام …نمیخوام از دستش بدم اونم از کنار من بودن ناراحت نیستا..ولی بعضی اوقات سگ میشه…راجب جلب کردن اعتمادشم بهم بگید میدونم سخته ولی شدنیه…من بخاطر اون هر کاری انجام میدم….شاید اون از وقتی فهمیده بیش از حد دوسش دارم و واسش ارزش قائلم اینطوری شده ..درهر صورت راجب همه چی راهنماییم کنین…اگه هم حتی اون برگشت چیکار کنم…..ممنونم واقعا…خیلی منتظرم
[پاسخ]
ناشناس پاسخ در تاريخ می 12th, 2015 09:37:
این رابطه از اولش اشتباس
چرا خودتو کوچیک میکنی چرا ارزش خودتو اینقدر اوردی پایین مگه غرور نداری همین باعث شده همچین رفتاری از طرفت ببینی اگه واقعا دوست داشت خودش میومد سراغت الانم ازت خبر نمیگیره و سراغت نمیاد چون میدونه تو میری سمتش یا به اصطلاح اویزونشی نمیدونم شاید از اینکار کار لذت میبره واقعا چرا مادخترا اینقدر بدبختیم منم عین توهم بعضی وقتا خیلی از خودم بدم میاد قبلا من اگه باهاش قهر میکردم خودش میومد سراغم خودش طاقت نمیاورد ولی الان اینطور نیس دیگه میخام یعنی سعی میکنم فراموشش کنم چون فقط تو این رابطه اذیت میشم به هر حال از من میشنوی خودتو واسه هیچ پسری کوچیک نکن اینم بدون شکستن غرور ممنوع
[پاسخ]
آبی وسبز با هم دوست شدند.آن ها تا مدتی با هم دوست صمیمی بودند تا این که سرو کله قرمز که از قبل آبی را میشناخت واز آبی متنفر بود پیدا شد.اون می خواست هر جور که شده به آبی ضربه بزند چون به آبی حسودی می کرد وهمین کار را هم کرد .بین سبز وآبی که داشتند اتحاد خوبی درست میکردند تفرقه انداخت ونظر سبز را نبت به آبی اوز کرد.پس از مدتی آبی توانست کمی با سبز دوست شود ولی قرمز کار بر علیه سبز انجام داد وگردن آبی انداخت.آبی چکار کند؟
[پاسخ]
شبی پاسخ در تاريخ آوریل 23rd, 2015 15:12:
اگه سبز واقعا ابی رو دوست داشته باشه ابی میتونه بره بهش بگه که برو از قرمز مدرک بیار ک من اون کارو انجام دادم اگه واقعا ثابت شد باورگن…..ادم بی گناه تا پای دار میره ولی بالای دار نمیره …….ابی باید خیلی منطقی با سبز صحبت کنه…..مطمءن باش حق ب حق دار میرسه….بعدش ب اندازه ای ب ادما ارزش بده ک لیاقت دارن
[پاسخ]
من یک چیزی رو یادم رفت بگم اون خیلی هم مغرور و وقتی بهش گفتم دوستاتو درست انتخاب کن و بهش گفتم نو قول داده بودی تا اخر با هم باشیم گفت تو فکر کردی دوستی یعنی یک نفر دوست داشته باشیو … یعنی حق ندارم یک دوست صمیمی دیگه داشته باشم
[پاسخ]
سلام خسته نباشید می خواستم بپرسم من یک دوست خیلی حساسی دارم و ما خیلی شبیه همیم از هر نظر تو مدت بعد عید روز اول با هم خوب بودیم ولی اون یه چند روز بعد هر روز با من قهر می شد و اولین کسی که معذرت خواهی می کرد خودم بودم و افتخار هم می کن دو روز پیش زنگ بود که یکدفعه رفتارش عوض شد و وقتی بغلش کردم دستم رو کشید و گفت ولم کن . یک زنگ که گذشت وقتی باهاش حرف می زدم با حالت های چشم غوره و حرص بهم جواب اااا و هیچی نمی گفت و بعد از ااین اتفاق یکی از دخترامدرسمون باهاش دوست و تو مدت دو روز شدن دوست های صمیمی و درد و دل و زنگ تفریح …. با هم میگفتن و می رفتن . وقتی امروز باهاش حرف زدم و بهش گفتم یکی دیگه شدی خودت نیستی گفت : اره و اصلا می دونی چرا با اون دوست شدم چون رفتارم عوض شده
می تونید کمکم کنید اخه حتی اون دختر دختر خوبی نیست از هر نظری
ممنونم
وز
[پاسخ]
سلام به همگی من از وقتی بادوستم قهر کردم تمام اون کارایی رو که نباید بکنم کردم . چندین بار منت کشیشو کردم وچند بار سعی کردم باهاش حرف بزنم اما اون جواب نمیده و میره جلوی چشمم با یکی دیگه میگرده ومن می دونم اونو دوس نداره وفقط می خواد حرص منو دراره. من اونو خیلی دوس دارم اون هم خیلی منو دوس داره چندین بار دوسالی دعوامون سعی کردن ما رو آشتی بدن اما قبول نکرده حتی معلم ها مون هم پارک آشتی دادن اما قبول نکرده شما کمکم.کنید من خیلی دوسش دارم ونمی تونم. ازش دس بکشم حتی برای اینکه کمی حرصشو درارم با یکی دیگه صمیمی شدم اما فایده نداشت مریکا جان شما که جواب همرومیدی جواب من راهم. بده لطفا من خیلی یلدا رو دوس دارم اما نمیدونم چیکار کنم از همه ممنون
[پاسخ]
من با کسی دوست شدم بعد از مدتی کسی آمد ورابته ما را به هم زد. و با اون کسی که رابطه ما را بهم زد دوست شد واخلاقش بد شد و دیگر با من نمیتواند برود همین چند وقت بیش با اون کسی که رابطه ما را بهم زد خراب کاری کردند و من اون کسی که رابطه ما را بهم زد را لو دادم ودوست سابق من فکر کرد که من این کار را کردم و واقعا نظرش در باره من عوض شد و دیگر به من نگاه هم نمیکند چه کار کنم.
[پاسخ]
سلام. من با دوست پسم بهم زدیم چن دوستش هی بهم میگفت پسر بدی و ازین حرفا بعد اشتی کردیم ولی یه مدت که گزشت گفت ما ماله هم نمیشیم و ازین حرفا بعد ترکم کرد. ٣ ماه از هم بی خبریم.میشه کمکم کنید ورگرده؟؟؟
[پاسخ]
چکار کنیم که بدون اینکه کاری کنیم که فکر نکنه اویزونشم ورگرده
[پاسخ]
سلام. من ٣ ماه پیش با دوست پسرم به هم زدیم چون دوستش خیلی به رابط یه ما حسودی میکرد بین من و اون مشکل درست کرد اشتی کردیم بعد دوست پسرم گفت ما مال هم نیستیم و رفت. میشه کمکم کنید ورگرده؟؟؟
[پاسخ]
سلام
من با یه دختری به مدت ۲٫ سال. دوست بودم همدیگرو هم دوست داشتیم. خانم ۸ سال ازم بزرگتر بود ولی بعضی موقع سر بحث های نه خیلی جدی با من تموم کرد. منم تو این رابطه هر کاری میکردم تو کاراش کمکش میکردم چه مالی چه روحی تو هر زمینه. چطور میتونه راحترو همه چی پشت کنه بره
آیا مسئله سنی اذیتش میکنه؟
یعنی به این زودی از من بدش اومد؟
[پاسخ]
شبی پاسخ در تاريخ آوریل 24th, 2015 00:22:
فک نمیکنم دوستیه شما عاقلانه باشه اون خودشو بیشتر از تو میبینه و واقعا این طور رابطه ها اشتباس
[پاسخ]
علی پاسخ در تاريخ جولای 22nd, 2015 17:28:
با سلام خدمت شما .اصلا هم اشتباه نیست شما باید بلد باشید چطور رفتار کنید وگرنه منم با ی همچین برنامه دست و پنجه دارم نمرم میکنم .ببنید کجای رفتارتون اشتباه است .با تشکر
[پاسخ]
سلام و خسته نباشید خدمت شما. میخاستم بگم ک من چند ماه پیش با یکی از همکلاسیام دوست شدم با اینکه ظاهرم از نظر دیگران خیلی خوبه ولی اولین دوست پسرم بود چون ک خیلی مغرورم و اولین نفری بود ک قبولش کردم اون همش غرورشو ب خاطر من میشکست من ولی من ب بهونه های مختلف دعوا و اذیتش میکردم تا اینکه دیروز باهاش کات کردم خیلی هم بد کات کردم اینم بگم ک واقعا دوسش دارم ولی نمیدونم چرا این رفتارارو دارم اونم ی سری اهلاقا داره ک چن بار بهش گفته بودم این اخلاقاتو دوس ندارم و الانم ب خاطر همون اخلاقاش کات کردم ولی قبول دارم هر آدمی ایرادهایی داره و اون اخلاقا واقعا اونقدر هم بد نبود ک من اینقدر اذیتش میکردم… الان ب شدت پشیمونم. اینم بگم ک آخرین اس رو اون داد و گف نمیشه کاری کنم ک نری؟ و از این حرفا. این کارا فقط ب خاطر غرورمه خودم نمیدونم جرا.. الان ب نظرتون من باید اس بدم و معذرت خواهی کنم یا ن بذارم ی کم زمان بگذره؟ اصلا فکر انقد داغون بشم بعد از کمتر از ی روز بدون اون بودن… حالم ب شدت بده دیروز تاحالا کارم گریه هس حتی از اتاقم بیرون نرفتم چکار کنم؟ خواهش میکنم ی راه حل بهم بدین کمکم کنین. الان فهمیدم این منم ک باید خودمو عوض کنم نه اون. ولی این چندمین بار بود ک صحبت از کات میکردم و بالاخره انجامش دادم حالا نمیتونم بعد ی روز دوباره برگردم میترسم فک کنه دمدمی هستم، ولی عاخه اون رابطه واقعا داشت اذیتم میکرد ولی الان داغونتر شدم… ببخشید ک انقدر طولانی شد خواهش میکنم راهنمایی کنید
[پاسخ]
سلام
من آدمیم که خیلی اهل رقابتم و درسخونم ،صادقانه بگم گاهی وقتا واقعا به کسایی که از من بهترند حسودیم میشه و من تمام تلاشمو میکنم که از اونا بهتر باشم اما حسادتم به معنی این نیست که بخوام طرفو خراب کنم یا اونو به زمین بزنم بلکه دلم میخواد همه چی عادلانه باشه و با تلاش خودم بطور صحیح به دست بیارم ،فوق العاده احساساتیم به طوری که منطق واقعا در من صفره ،اعتماد به نفسم هم صفره و سر کوچکترین چیزی غمگین میشم و در عین حال نمیتونم از خودم دفاع کنم و همیشه سوژه ی کلاس و مدرسه هستم ،سال سوم ریاضیم ،اصلا سرزبون دار نیستم و چیزی که حقمه نمیتونم ازش دفاع کنم و همیشه مورد تمسخر دیگران قرار میگیرم ،پارسال توی کلاس با یکی همکلاسی شدم ،هیچی راجع بهش نمیدونستم اصلا هم در موردش کنجکاو نبودم ،طرف آدمی بود که خیلی تودار بود با همه صادق و رک بود جلوی هیچ احد و ناسی رو در بایستی نداشت ،درسشم خیلی خوب بود و بهش حسودیم میشد نیم سال اول اون رتبش از من بالاتر شد اما من تو ترم ۲ ازش نه تنها جلو نزدم بلکه رتبه ی اول کلاس شدم ،دوستای زیادی دوروبرش بودن من همیشه از اینکه نمیتونستم جای اون باشم حسرت میخوردم اینکه نمیتونم دوستای صمیمی داشته باشم و خیلی چیزای دیگه …هم ازش بدم میومد هم دلم میخواست یه جورایی با هاش ارتباط داشته باشم تا اینکه امسال اومدم سوم نظرم به کل راجع بهش تغییر کرد ،امسال تابستون پدرش فوت کرد و من مثل خیلیای دیگه نمیدونستم ایم موضوع رو ،گفتم که آدم توداریه و به کسی اعتماد نداره ،دختر فوق العاده خوب و خوش بر خوردیه نمیدونم …با وجود اینکه پارسال باز منو مسخره میکردن برام قابل تحمل بود اما انگار انتظار کوچکترین توهینی رو از اون نداشتم ،امسالبعد از چند برخورد مشتاق شدم که بیشتر بشناسمش به طوری که دیگه کوچکترین حسودی به اون نمیکردم بلکه به دوستاش حسودی میکردم که ای کاش من جای اونا بودم و بهش نزدیک میشدم طوری شد که رفتاراتش منو شیفته ی خودش کرد و از هر دری میخواستم بهش نزدیک شم و صادقانه بگم به حدی بهش علاقه مند شدم طوری که دوست داشتم صمیمی ترین دوستش بشم ام گفتم که طرف حریم داره و هر کسی رو نمیتونه به راحتی وارد زندگیش کنه ،اینکه میگم دوستش دارم یه وقت فکر منفی تو ذهنتون ایجاد نکنه …بلکه اونو واقعا به عنوان خواهرم دوست دارم و حاضرم براش از زندگیم بگذرم تاثیر مثبتی تو زندگی من داشت و با رفتاراش باعث شد دروغیو که ۶سال به مادرم گفتم و بابتش عذاب وجدان داشتم و احساس گناه میکردم و شهامتشو پیدا کنم و راستشو بگم و باعث شد اینطوری از بند افسردگی ۶ سالم رها شم از اون حانیه ی دروغگو خلاص شم ،خیلی تلاش کردم که باهاش صمیمی شم برای همین روز تولدش واسش کادو خریدم و بهش دادم خودش از تعجب شاخ در آورده بود که من بهش کادو دادم آخه با هم هیچ سننی نداشتیم دو تا هدف از انجام این کار داشتم یکی سر قضیه ی پدرش خواستم احساس تنهایی نکنه و باعث خوشحالیش بشم یکیم اینکه سعی کنم رابطمو باهاش صمیمی کنم ،داشتم خوب پیش میرفتم که روز دادن کارنامه قرار شد بابام بیاد بگیره اما من گفتم بهش نیا چون دوستم داغداره و نمیخوام با دیدن تو جای خالی پدرشو حس کنه و ناراحت شه بنابراین قرار شد که مامانم بیاد اما اونم نتونست هیچی با پدرم صحبت کردم گفتم باشه بیا فقط به شرطاینکه کارناممو گرفتی زود برو که دوستم تو رو نبینه بابامم قبول کرد ولی از قضا و شانی بد تو ی روز کارنامه ما با هم روبه رو شدیم من به بابام اشره کردم که بره و خودمم رفتم سر کلاس ولی از قضا نگو بابام از اعتماد من به خودش سواستفاده کرد و رفت احساس واقعیمو به دوستم گفت و بهش گفت که من اول بهش گفتم برای کارنامه نیاد چون ممکنه دوستم دلش بشکنه ،زنگ تفریح که خورد اکیپ دوستای دختره اومدن پیشم و بهم گفتن که آره بابات داره با دوستت صحبت میکنه منم ترسیدمکه چی میگه نکنه بابام حقیقتو به دختره بگه که دوستم بهد از پیش باباماومد پیش من من بهش گفتم بابام بهت چی گفت که اون گفت راجع به درست از من پرسید اما بعد از اینکه دوستاش رفتن و تنها شدیم بهم گفت که بابام همه چیو بهش گفته من خیلی از دست بابام ناراحت شدم اون موقع حس کردم که روم آب جوش ریختن و بهد گریم در اومد از دوستم عذر خواهی کردم بهش گفتم که قصدم دلسوزی نبوده بلکه چون شخصیتت برام ارزش داشت و دوستت داشتم این کارو کردم خلاصه اینارو گفتم و بهش گفتم که سوتفاهم نشه فقط غم تو رو غم خودم میدونستم این کارو کردم خواستم اینطوری خودمو تو غمت شریک کنم اونم بهم گفت منو بخشید و از دستم ناراحت نیست بعدشم بهم گفت که فکر نمیکردم آدمی به این خوش قلبی وجود داشته باشه خلاصه این قضایا تموم شد ولی من عذاب وجدان شدیدی داشتم که باید لال میشدم و به بابام نمیگفتمو از اینجور حرفا و همش خودخوری میکردم و گریه کار هر روزم شده بود از طرفی با وجود اینکه به من گفت منو بشید نمیدونستم چرا باز غمگین بودم و از روبو رو شدن باهاش شرم داشتم همش افکار منفی به سرم میومد که نکنه فکر کنه کادوی تولدشو واسه ی دلسوزیم گرفتم ،نکنه از من متنفر شده باشه نکنه دیگه هیچ وقت نتونم با هاش صمیمی شم و از اینجور حرفا …این افکار واقعا منو آزار میده و از خودم نا امید شدم که دیگه نمیتونم دلشو به دست بیارم ؛حس میکنم دوستم نداره و از من متنفره و اینکه تمام تلاشام برای صمیمی شدن با اون بی فایده بود واقعا نمیتونم از فکرش در بیام …البته اینم بگم که آدم منطقی و با فهم و شعوریه و مشکل اینجا منم ،احساساتی بودنم نمیذاره درست فکر کنم و کاملا افسرده و غمگینم درسته هنوز باهاش به بهونه ی درس زنگ میزنم و باهاش حرف میزنم یه بار زنگ زدم و باهاش دردودل کردم و یه سری از رازهامو بهش گفتم اونم راجع به پدرش و خاطراتش با اون با من حرف زد ،نمیدونم به نظرتون اون از درون منو بخشیده یا هنوز ازم دلخوره به نظرتون باز میتونم بهش نزدیک بشم و دوست صمیمیش شم ؟باورتون شاید نشه ولی دوستی با اون از هر چیی تو این دنیا برام مهمتر شده حتی کنکور…بهم بگید چی کار کنم چطوری دلشو دوباره به دست بیارم و کاری کنم که غم هاشو فراموش کنه ؟میدونم زیاد پر چونگی کردم واقعا شرمنده ولی تو رو خدا بهم جواب بدید اصلا خیلی داغونم و امسالم نهایی دارم اصلا تمرکز انجام هیچ کاریرو ندارم ….
[پاسخ]
ملیکا بینا پاسخ در تاريخ فوریه 28th, 2015 10:00:
حورا جان خیلی حساس شدی یکمی بیخیال باش ؛همین که میگی راجبه پدرش و خاطراتش باهات حرف زده نشون میده که اون قضیه رو فراموش کرده دوستت فراموش کرده ولی خودت هنوز نه!اگه میخوای باهات راحت بشه توهم باهاش راحت و ریلکس باش اصلا میتونی بهش پیشنهاد درس خوندن و برنامه ریزی برای امتحانای خرداد رو بدی و شاید اینطوری سر رفت و آمدتون هم باز شه و…
[پاسخ]
حورا پاسخ در تاريخ فوریه 28th, 2015 15:35:
سلام خیلی ممنونم که جوابمو دادید و وقتتونو گذاشتید و دل نوشتمو خوندید خیلی احساس آرامش کرم وقتی پاسختونو خوندم حالا به نظرتون برم بهش بگم که دوستش دارم و دوست دارم دوست صمیمیش شم اینم بگم که آدم خیلی مغروریه البته نه از نوع بدش فقط راستیتش زیاد باهاش راحت نیستم .ممنون میشم که جواب این سوالمو هم بدید .
[پاسخ]
ملیکا بینا پاسخ در تاريخ فوریه 28th, 2015 16:00:
سلام عزیزم به نظر من بگو من همیشه ازت انرژی مثبت میگیرم و خیلی هم دوستت دارم ،اشکالی نداره زنگ تفریحا با تو و یا اکیپه شما باشم؟بعدش که تو اکیپشون بری اروم اروم بیشتر صحبت خواهید کرد و بیشتر صمیمی خواهید شد انشا..و…امیدوارم همیشه شاد و موفق و پرانرژی باشی
[پاسخ]
حورا پاسخ در تاريخ مارس 1st, 2015 13:32:
سلام سه باره …خیلی از راهنمایی هاتون ممنونم ….واقعا لطف بزرگی کردید و به من جرئت دادید ….امیدوارم همیشه سرزنده و پایدار باشید
[پاسخ]
سلام
من آدمیم که خیلی اهل رقابتم و درسخونم ،صادقانه بگم گاهی وقتا واقعا به کسایی که از من بهترند حسودیم میشه و من تمام تلاشمو میکنم که از اونا بهتر باشم اما حسادتم به معنی این نیست که بخوام طرفو خراب کنم یا اونو به زمین بزنم بلکه دلم میخواد همه چی عادلانه باشه و با تلاش خودم بطور صحیح به دست بیارم ،فوق العاده احساساتیم به طوری که منطق واقعا در من صفره ،اعتماد به نفسم هم صفره و سر کوچکترین چیزی غمگین میشم و در عین حال نمیتونم از خودم دفاع کنم و همیشه سوژه ی کلاس و مدرسه هستم ،سال سوم ریاضیم ،اصلا سرزبون دار نیستم و چیزی که حقمه نمیتونم ازش دفاع کنم و همیشه مورد تمسخر دیگران قرار میگیرم ،پارسال توی کلاس با یکی همکلاسی شدم ،هیچی راجع بهش نمیدونستم اصلا هم در موردش کنجکاو نبودم ،طرف آدمی بود که خیلی تودار بود با همه صادق و رک بود جلوی هیچ احد و ناسی رو در بایستی نداشت ،درسشم خیلی خوب بود و بهش حسودیم میشد نیم سال اول اون رتبش از من بالاتر شد اما من تو ترم ۲ ازش نه تنها جلو نزدم بلکه رتبه ی اول کلاس شدم ،دوستای زیادی دوروبرش بودن من همیشه از اینکه نمیتونستم جای اون باشم حسرت میخوردم اینکه نمیتونم دوستای صمیمی داشته باشم و خیلی چیزای دیگه …هم ازش بدم میومد هم دلم میخواست یه جورایی با هاش ارتباط داشته باشم تا اینکه امسال اومدم سوم نظرم به کل راجع بهش تغییر کرد ،امسال تابستون پدرش فوت کرد و من مثل خیلیای دیگه نمیدونستم ایم موضوع رو ،گفتم که آدم توداریه و به کسی اعتماد نداره ،دختر فوق العاده خوب و خوش بر خوردیه نمیدونم …با وجود اینکه پارسال باز منو مسخره میکردن برام قابل تحمل بود اما انگار انتظار کوچکترین توهینی رو از اون نداشتم ،امسالبعد از چند برخورد مشتاق شدم که بیشتر بشناسمش به طوری که دیگه کوچکترین حسودی به اون نمیکردم بلکه به دوستاش حسودی میکردم که ای کاش من جای اونا بودم و بهش نزدیک میشدم طوری شد که رفتاراتش منو شیفته ی خودش کرد و از هر دری میخواستم بهش نزدیک شم و صادقانه بگم به حدی بهش علاقه مند شدم طوری که دوست داشتم صمیمی ترین دوستش بشم ام گفتم که طرف حریم داره و هر کسی رو نمیتونه به راحتی وارد زندگیش کنه ،اینکه میگم دوستش دارم یه وقت فکر منفی تو ذهنتون ایجاد نکنه …بلکه اونو واقعا به عنوان خواهرم دوست دارم و حاضرم براش از زندگیم بگذرم تاثیر مثبتی تو زندگی من داشت و با رفتاراش باعث شد دروغیو که ۶سال به مادرم گفتم و بابتش عذاب وجدان داشتم و احساس گناه میکردم و شهامتشو پیدا کنم و راستشو بگم و باعث شد اینطوری از بند افسردگی ۶ سالم رها شم از اون حانیه ی دروغگو خلاص شم ،خیلی تلاش کردم که باهاش صمیمی شم برای همین روز تولدش واسش کادو خریدم و بهش دادم خودش از تعجب شاخ در آورده بود که من بهش کادو دادم آخه با هم هیچ سننی نداشتیم دو تا هدف از انجام این کار داشتم یکی سر قضیه ی پدرش خواستم احساس تنهایی نکنه و باعث خوشحالیش بشم یکیم اینکه سعی کنم رابطمو باهاش صمیمی کنم ،داشتم خوب پیش میرفتم که روز دادن کارنامه قرار شد بابام بیاد بگیره اما من گفتم بهش نیا چون دوستم داغداره و نمیخوام با دیدن تو جای خالی پدرشو حس کنه و ناراحت شه بنابراین قرار شد که مامانم بیاد اما اونم نتونست هیچی با پدرم صحبت کردم گفتم باشه بیا فقط به شرطاینکه کارناممو گرفتی زود برو که دوستم تو رو نبینه بابامم قبول کرد ولی از قضا و شانی بد تو ی روز کارنامه ما با هم روبه رو شدیم من به بابام اشره کردم که بره و خودمم رفتم سر کلاس ولی از قضا نگو بابام از اعتماد من به خودش سواستفاده کرد و رفت احساس واقعیمو به دوستم گفت و بهش گفت که من اول بهش گفتم برای کارنامه نیاد چون ممکنه دوستم دلش بشکنه ،زنگ تفریح که خورد اکیپ دوستای دختره اومدن پیشم و بهم گفتن که آره بابات داره با دوستت صحبت میکنه منم ترسیدمکه چی میگه نکنه بابام حقیقتو به دختره بگه که دوستم بهد از پیش باباماومد پیش من من بهش گفتم بابام بهت چی گفت که اون گفت راجع به درست از من پرسید اما بعد از اینکه دوستاش رفتن و تنها شدیم بهم گفت که بابام همه چیو بهش گفته من خیلی از دست بابام ناراحت شدم اون موقع حس کردم که روم آب جوش ریختن و بهد گریم در اومد از دوستم عذر خواهی کردم بهش گفتم که قصدم دلسوزی نبوده بلکه چون شخصیتت برام ارزش داشت و دوستت داشتم این کارو کردم خلاصه اینارو گفتم و بهش گفتم که سوتفاهم نشه فقط غم تو رو غم خودم میدونستم این کارو کردم خواستم اینطوری خودمو تو غمت شریک کنم اونم بهم گفت منو بخشید و از دستم ناراحت نیست بعدشم بهم گفت که فکر نمیکردم آدمی به این خوش قلبی وجود داشته باشه خلاصه این قضایا تموم شد ولی من عذاب وجدان شدیدی داشتم که باید لال میشدم و به بابام نمیگفتمو از اینجور حرفا و همش خودخوری میکردم و گریه کار هر روزم شده بود از طرفی با وجود اینکه به من گفت منو بشید نمیدونستم چرا باز غمگین بودم و از روبو رو شدن باهاش شرم داشتم همش افکار منفی به سرم میومد که نکنه فکر کنه کادوی تولدشو واسه ی دلسوزیم گرفتم ،نکنه از من متنفر شده باشه نکنه دیگه هیچ وقت نتونم با هاش صمیمی شم و از اینجور حرفا …این افکار واقعا منو آزار میده و از خودم نا امید شدم که دیگه نمیتونم دلشو به دست بیارم ؛حس میکنم دوستم نداره و از من متنفره و اینکه تمام تلاشام برای صمیمی شدن با اون بی فایده بود واقعا نمیتونم از فکرش در بیام …البته اینم بگم که آدم منطقی و با فهم و شعوریه و مشکل اینجا منم ،احساساتی بودنم نمیذاره درست فکر کنم و کاملا افسرده و غمگینم درسته هنوز باهاش به بهونه ی درس زنگ میزنم و باهاش حرف میزنم یه بار زنگ زدم و باهاش دردودل کردم و یه سری از رازهامو بهش گفتم اونم راجع به پدرش و خاطراتش با اون با من حرف زد ،نمیدونم به نظرتون اون از درون منو بخشیده یا هنوز ازم دلخوره به نظرتون باز میتونم بهش نزدیک بشم و دوست صمیمیش شم ؟باورتون شاید نشه ولی دوستی با اون از هر چیی تو این دنیا برام مهمتر شده حتی کنکور…بهم بگید چی کار کنم چطوری دلشو دوباره به دست بیارم و کاری کنم که غم هاشو فراموش کنه ؟میدونم زیاد پر چونگی کردم واقعا شرمنده ولی تو رو خدا بهم جواب بدید اصلا خیلی داغونم و امسالم نهایی دارم اصلا تمرکز انجام هیچ کاریرو ندارم ….
[پاسخ]
سلام
۵سال پیش باهمکلاسی دوستم اشناشدم وشروع اشنایی ازسمت من بود.یکبارکات کردیم وچندماه بعداون به من پیام دادحالموبپرسه،امامن نتونستم فراموش کنم وبازبهش پیام میدادم.تااینکه بهم گفت یکنفرودوست داره.مدت هاباهم دوست معمولی بودیم.میترسیدم متوجه احساس من بشه وتموم کنه.اما بعدازمدتی اون دوری میکردومن وابسته ترشده بودم.تااینکه سریک موضوع ساده دعواکردیم واون گفت نمیخوادبه دوست دخترش خیانت کنه وتموم کرد.امامن بعدازچندسال فراموشش نکردم.هنوزم بهش فکرمیکنم.تواین مدت چندین بارسعی کردم باهاش حرف بزنم امااون جواب نداده.میخوام یکبارباهاش حرف بزنم وتکلیفموروشن کنم.کمکم کنید یراهی پیدا کنم.دگ واقعاخسته شدم از انتظار.مرسی
[پاسخ]
سلام من دوستی دارم که چند هفته ای میگذره ازروزی که بهم پیام دادوگفت که باباش راضی نیست که بامن دوست باشه همچنین مادروخواهرش ومن هرچی ازش پرسیدم چرا به چه دلیل چیزی نگفت جزاینکه گفت من به حرف بابام ایمان دارم ووقتی گفتم حرف چی بود وچرا گفت من به پدرم هیچ وقت نمیگم چرا من یقین دارم ازاین نظر مثل خودمه که خانواده براش دردرجه ی اول ارزش دارن من میدونم اون تنهاکسیه که ازبین تمام دوستانم کپی برابراصل منه برای همین نمیخوام ازدستش بدم . مااکثرا به هم پیام میدیم وزیاد هم دیگرو نمیبینیم ولی همدیگرو خیلی دوست داریم تنها ایراد کاراینجاست که من براش شعرای احساسی زیاد میدادم واون میگفت خانوادش برداشت بد میکنن وبعد مدتی که دیگه این کارمو ترک کردم یه روز اون به من گفت که منو دوست داره وخودش شروع کرد به محبت کردن و… هردومون میدونستیم که همدیگرو خیلی دوست داریم تااینکه یه روز اون پیامو داد وگفت پدرش به طوراتفاقی پیامک هایی که من بهش داده بودمو خونده بود وگفته بود که با من دوست نباشه ولی من حتی قبل این اتفاق بهش گفته بودم اگه این طوری محبت کردن های منو دوست نداری یا به هردلیلی به من بگو تا دیگه پیامای محبت آمیز ندم ولی اون گفته بود که نه اشکالی نداره باورکنین خودش گفته بود اون حتی ازپدرش برای من یه فرصت دوباره نگرفت تا دوباره پیامای عاشقانه دادنمو ترک کنم ویهو گفت که دیگه بامن دوست نیست و حالا دیگه به من گفت که دیگه از اینکه بهش پیام میدم خوشحال نمیشه و منم گفتم باشه ودیگه بهت پیام نمیدم راه حلی برای برگردوندنش دارید من راهی ندارم جز جلب رضایت پدرش و من که نمیتونم باپدرش حرف بزنم بگید چیکارکنم تا خودش بره دنبال جلب رضایت پدرش ممنون میشم آخه من جز اون هیچ دوست دوست داشتنیه دیگه ای ندارم که اون هم مثل من باشه
[پاسخ]
با سلام
من با یکی از دوستام که خودش اول اومد گفت دوستت دارم و بعد منم بخاطر احساسش باهاش دوست شدم ولی دوسش نداشتم بعد از یکسالی که گذشت یهو به صورت یکدفعه با هم صمیمی شدیم روزها ۱۰ تا ۱۲ ساعت پیش هم بودیم بعد از اون حادثه منم احساس کردم دوستش دارم بعد فهمیدم از من خسته شده به خاطر یه سری کار هایی احمقانه ای که من کردم و رفته طرف یه نفر دیگه الان هم تنهام گذاشته!نه اینکه کسی رو نداشته باشم دورم شلوغه ولی بخدا هر روز دلم براش تنگ میشه وقتی هم بهش پیام میدم جواب سربالا میده دیگه نمیدونم چیکار کنم غیر از توکل بخدا اگه راهی برای شروع دوباره هست بهم بگین ممنون میشم!
[پاسخ]
سلام من چند ماهی هست که با یه پس ی دوست شدم .سر وفتار من با پسرا مشکل داشت من هم قبول کردم که رفتارم رو کنترل شده تر کنم،اما اون این مسئله براش حل نشده،تا اینکه این اواخر یه روز ازم راجع به یکی از رفتارای دوستای مشترکمون پرسید،گفت اونا خیلی رابطشون خوبه نه؟من هم گفتم تو هم اوایل برای من گل می خریدی و هزار کار می کردی ،منظورم هم این بود که رابطه برای من عوض نشده شاید برای تو عوض شده،و اون ناراحت شد و نشون داد اس ام اس بانکش رو که پول زیادی توی حسابش نبود و به من گفت که موقعیتش مثل قبل نیست و الان با این کار فک می کنه که غرورش جلوی من شکسته شده،و هر کاری می کنم حاضر نیست مثل قبل پیش هم باشیم در صرتی که واقعا پولش واسم مهم نیست جدی می گم..باید چیکار کنم مثل قبل شیم؟
[پاسخ]
سلام ب همگی شما دوستان عزیز.
بچه هی عزیز من ی چند ماهی با ی دختری بودم ک از هر لحاظ عالی بودش دختری چادوری خوش اخلاق زیبارو خوشگل ولی منم از اون کمتر نبودم ولی سر ی روز اس ندادن ایشون دعوامون شدش و ب جدای ختم شد الان ک دارم این پیامو مینویسم ی چند روزیه ک ازش جدا شدم از چند راه خواستم برش گردونم ولی فایده ای نداشت من خیلی دوسش دارم یعنی عاشقشم و از هرکی ک این پیا میخونه خواهش میکنم التماس میکنم ک ی راهی پیش روم بزاره ک بتونم برش گردونم؟؟؟
[پاسخ]
mali پاسخ در تاريخ دسامبر 4th, 2014 18:28:
به نظرم اون اونقدری که باید عاشقه شما باشه نیس
از چند راه یعنی چی؟باز بهش زنگ بزنید بیشتر از ۳ باز زنگ بزنید اگه ج داد با ارومی صحبت کنو نازشو بکشید دیگه اگه هم نه از طریق اس ام اس یکمی پیام بدید اگه باز راه نیومد بیخیال شید و یکی دو روز بعدش دوباره شروع کنید…خسته و ناامید نشو
[پاسخ]
من حدود ۲ یا ۳ ماهه که با صمیمی ترین دوستم قهر کردم دوستی ما ۶ سال ادامه داشت تا زمانی که سر یه مسعله خیلی مسخره دوستیمونو تمومم کرد و از اون روز به بعد دیگه حوصله ی هیچ چیزو هیچ کسی رو ندارم همش به فکرشم و روز و شبم همش با گریه میگذره حتی یه لحظه از ذهنم بیرون نمیره تو این ۶ سال چنبار بحثمون شد ولی من همیشه غرورمو شکستم و ازش عذر خواهی کردم و بهش گفتم تقصیر با منه فقط برای ادامه پیدا کردن دوستیمون چون دیگه خیلی بهش وابسته شدم.مشکلی که این وسط هست مغرور بودن بیش از حد دوستمه مطمعنم که سالها بگذره اون نمیاد بگه من دلم برات تنگ شده بیا اشتی کنیم و یه مشکل دیگه که هست اینه که اخرین اسی بهم داد اینطور نوشته بود:من بجای تو یکی دیگرو پیدا کردم.خداحافظ…
حالا من دلم براش خیلی زیاد تنگ شده دلم میگه اره برو پیشش تجربم میگه نه نرو
موندم وسط دو راهی نمیدونم باید چیکار کنم
توروخدا یه راه چاره بهم نشون بدین واقعا به کمکتون نیاز دارم
اگه امکان داشته باشه هرچه زودتر جوابمو بدین.مرسی
[پاسخ]
ملیکا بینا پاسخ در تاريخ نوامبر 26th, 2014 09:42:
سلام عزیزدلم به نظر من شما باید روی خودتون کار کنید و قویتر از اینی که هستید بشید نباید به هیچکس اینقدر زیاد وابسته بشید از این تجربه به خوبی یاد کنید و اجازه ندید کسی که قدر شما رو نمیدونه با شما باشه خودتونو ازش دریغ کنید مطمئنا اونه که ضرر میبینه آدمی با این همه احساس و دوست داشتن رو از دست میده به نظر من سعی کنید فراموشش کنید و وقتی یادتون میاد بیخیالی طی کنید؛کسی که باعث میشه اشک شما در بیاد و یا شما این همه ناراحت باشید رو از زندگیتون بندازید بیرون از اتاق و زندگیتون شروع کنید چیزای اضافی و هجو اتاق یا لباس هایی که نمیپوشید رو شروع کنید به بخشیدن و دور ریختن و بعد از اون هم آدمای دورو برتون رو غربال کنید و به دنبال دوست دیگه ای باشید اگر روزی برگشت ازش استقبال کنید ولی هرگز به کسی بی حد و مرز وابسته نشید دنیای ما زندگی ما همه چیز موقتی هستش اینو بارها به خودتون یادآوری کنید از برگهای درخت و فصول گرفته تا شرایط و زندگی و عمر ما ؛هرچیزی تاریخ انقضایی داره و عمره هرچیزی کوتاهو موقتیه شما به دنیا و دوستها روزگارتون ابدی نگاه نکنید به چشم بر هم زدنی حالتون تغییر میکنه و خوب و شاداب میشید انشا… ، این لینک هم بخونید بد نیست:
http://www.zibasho.com/archives/6256
[پاسخ]
fariba پاسخ در تاريخ نوامبر 26th, 2014 12:15:
خیلی ممنون از پاسختون سعی میکنم هر چی رو که گفتین همشونو انجام بدم.مرسی از راهنمایی تون
[پاسخ]
fariba پاسخ در تاريخ نوامبر 29th, 2014 00:24:
همه ی کارایی رو که گفتین تک به تک انجام دادم و هرچی رو که اونو به یاد میاورد رو انداختم دور واقعا تاثیر فوق العده ای داشت خیلی راحت شدم و دیگه گریه نمیکنم و با اطرافیانم خوش میگذرونم.بی نهایت تشکر از کمکتون :*
[پاسخ]
سلام.بنظر من ایشون منتظر ی بهونه بوده ک از قضا شما گذاشتی جلوش دوست عزیزم عشق یکطرفه بدرد نمیخوره برای یک رابطه عاشقانه و ناب باید هر دو طرف تلاش کنن….ولی طرف شما هیچ کاری نمیکنه پس شما براش ارزشی نداری بهتره رهاش کنی و بزاری یکم فکر کنه…آدما همیشه دنبال دست نیافتنی ها هستن پس انقد جلو دستش نباش ک راحت ازت بگذره…بزار خودش بیاد دنبالت…درضمن غرورتو نشکن ک بعدها سخت پشیمون میشی…در آخر انشالله هرچی ب صلاحته همون برات پیش بیاد ب خدا توکل کن
[پاسخ]
حدود یک ماه پیش با یکی از پسرایی که فامیل دورمون بود دوست شدم دو هفته اول خیلی خیلی خوب بود اما بعدش کم کم زنگ زدناش و رفتارش یه کم عوض شد یه بار بیشتر هم همدیگه رو ندیدیم و الان هنوز یک ماهم نشده رابطمون قطع شد
همش بهش میگفتم الان رفتی فلان جا اره دیگه دخترا رو هم بردی اونم با شوخی جواب میداد و همش تو این دوهفته میگفتم عوض شدی و گیر میدادم چرا زنگ نمیزنی چرا اس نمیدی اونم تا دور روز پیش مثلا حرف گوش میداد و یه جوریی خودش رو درست میکرداما از دیروز دیگه نه اس داد نه جواب زنگ منو منم براش فرستادم نمیخواستم مزاحمت بشم خودم همه چیزو فهمیدم بای
اما هیچ جوابی نداد حالا نمیدونم چطوری رابطمون رو برگردونم یعنی میشه ؟
[پاسخ]
عالی بود
[پاسخ]
من دوروزه بادوست دخترم بهم زدم رابطه بین من اون همیشه یه طرفه بوده من باتمام وجودم عاشقش بودم اول اون هم اینطوری بود ولی بعدها سرد شد بدون اون نمیتونم حتی نفس بکشم اما ازبی محلی زیاد بهم ناراحت شدم گفتم بره اونم رفته دوروزه خواب زندگی ندارم کمکم کنید چکار کنم
[پاسخ]
سلام سه هفته ای هست که دوست پسرم ازم جدا شده البته من مقصر بودم چون واسه ازدواج خیلی تحت فشار قرارش دادم اونم همیشه از مشکلاتش که سر راه آیندن حرف میزد و گفت که رابطمون داره خراب میشه و باید جداشیم.چکار کنم که دوباره رابطه برقرار کنیم ؟از طرفی نمی خوام غرورم شکسته بشه چون میترسم قبول نکنه باهم باشیم
[پاسخ]
anooshe پاسخ در تاريخ سپتامبر 15th, 2014 16:20:
عزیزم مجبور نیسی رک بری بگی بیا برگرد که!همینجوری یه پیغام بزن دلم تنگته یا یه اسمایله غمگین بزن….اگه بخوادت سریع جواب میده و ….
[پاسخ]
سلام من الان ۱ یا۲ ماهه با صمیمی ترین دوستم قهر هستم چون ک با دختری دوست شدم ک دشمن دوست صمیمی من بوده دوست جدیدم چون ک مید.نه من خیلی دوست دارم بگرده داره سعی میکنه جای اونو بگیره خیی خوبه ها ولی اون ی چیز دیگس وقتی از کنارش رد میشم سلام میکنم جواب نمیده همسایه هم هستیم و همکلاسی ۱۲ سالمونه تروخدا من رشب میرم تو دستوشیی گریه میکنم کمکم کنید
[پاسخ]
anooshe پاسخ در تاريخ سپتامبر 15th, 2014 16:23:
چقد سخت میگیری خانوم!!!بیخیال اگه میخوای با اونم باشی کاری نداره کافیه یه روز بری دمه خونشونو بگی دلم واست تنگ شده و سره حرفو باز کنی و …
[پاسخ]
سلام
من سه ساله از دوستم جا شدم ….خیلی شکوندمش …حالا پشیمونم میخوام برگرده …چه کار کنم؟ لطفا راهنمایی کنید منو
[پاسخ]
با سلام
من تازه ۲ هفته است که با دوستم به مشکل برخوردیم و از هم جدا شدیم.بعضی وقتا فکر میکنم تقصیر من بوده چون خیلی اذیتش میکردم برای اینکه بهضی از کارها و رفتاراشو دوست نداشتم و میخواستم عوض کنم ولی مثل اینکه زیاده روی کردم.و الن خیلی دوست داشتم پیشم باشه ولی هر چی بهش اس دادم و زنگ زدم حتی حاضر نمیشه منو ببینه و حالا هم داره از کشور خارج میشه نمیدونم واقعا چیکار کنم که بتونم نگرش دارم پیشه خودم .خیلی دلم تنگ شده براش و ناراحتم .ازش عذر خواهی هم کردم خواهش کردم ببینیم همو که صحبت کنیم ولی نیومد…… ……….
[پاسخ]
anooshe پاسخ در تاريخ سپتامبر 15th, 2014 16:22:
عسل خانوم بیخیالش شو مقصر تو نبودی اون دنباله بهانه بوده به خودت سخت نگیر عزیزم به خصوص الان که میگی میخواد بره خارج برگشتنش به تو خیلی خیلی سخته و…صبور باش و زمان بده به زندگیت همه چی حل میشه
[پاسخ]
با سلام
من هم با زیبا موافق هستم اتفاقا این مشکل برا من پیش اومده بود و من چون دلم نمیاد کسی ازم آزده باشه سزیع می رم آشتی. با نامزدم هم همین کارو می کردم به طوری که کلا براش عادت شده بود اگه مقصر هم بود جلو نمی آمد!
من که جدا شدم
[پاسخ]
خشایار پاسخ در تاريخ ژانویه 24th, 2013 01:26:
سیمین خانم نظرتان درسته ولی الآن چیکار می کنید؟
آیا مجددا ازدواج کرده اید؟
آیا مجددا با کسی آشنا شده اید؟
[پاسخ]
ممنون از مطالب خوبتون اما به نظر من تمام این ایتم ها به طرف مقابل هم بستگی داره بعضی از افراد این جورین که اگر دو بار بعد از بحث و دعوا معذرت خواهی کردی انتظار داره که همیشه بعد از مشاجره شما برید واسه آشتی حتی اگر باعثش خودشون باشن
[پاسخ]