می توانید به عشقتان برسید

یکی از سوالای که مکرراً پرسیده می‌شود این است که “آیا می‌توانید با استفاده از قانون جاذبه یک فرد خاص را مجذوب خود کرد؟” خوشبختانه پاسخ آن مثبت است.
عشق یکی از مهمترین احساسات موجود در این جهان است. وقتی صحبت از پول، شغل و خیلی چیزهای دیگر به میان می‌آید آدمها برای نشان دادن آن سختی زیادی متحمل نمی‌شوند. اما در مسائل احساسی، اگر آن چیزی که می‌خواهید را به دست نیاورید، دچار درد عمیقی می‌شوید. کسی که دوستش دارید، آن فرد خاص، مهمترین فرد برای شماست و حتی کل دنیا نمی‌تواند برایتان جایگزین او شود. خبر خیلی خیلی خوبی برایتان داریم. شما می‌توانید کسی که دوست دارید را مجذوب خودتان کنید. پس همین امروز روش ما را امتحان کنید.

میل و نا امیدی – باید نا امیدی را کنار بگذارید

بااینکه میل یک انرژی مقدس است و انرژی خلقت محسوب میگردد، ناامیدی دقیقاً عکس آن و انرژی مخرب است. وقتی تمایلات برآورده نشوند، جای آن ناامیدی می‌آید. بااینکه میل و اشتیاق انرژی خوب و پاک است، ناامیدی یک انرژی منفی بسیار قوی است. میل و اشتیاق ارتعاشات جذب کردن را در شما ایجاد می‌کند اما ناامیدی دقیقاً ارتعاشاتی متضاد این یعنی دور کردن را می‌سازد. وقتی عاشق می‌شوید، بذر مقدس میل و اشتیاق در شما کاشته می‌شود. بنا به هر دلیلی اگر این اشتیاق و میل برآورده نشود، ناامیدی وارد می‌شود. پس اولین قدم برای از بین بردن این ناامیدی است. همه ناامیدی‌ها را دور بریزید.

چطور ناامیدی‌ها را از بین ببرید؟

ساده‌ ترین راه برای از میان برداشتن ناامیدی‌ها، فراموش کردن است. خودتان را با نور عشق الهی و معنوی جهان احاطه کنید. یک نور عشق معنوی را تجسم کنید، یک تشعشع از نور عشق خداوندی. خود را تسلیم آن نور کنید. این نور است که شما را خلق کرده است، همه آنچه که دارید را به شما داده و این عشق خیلی ساده دوستتان دارد. این نور بخشنده است، نوری ۱۰۰ درصد پاک است و آنقدر قوی هست تا بتواند واقعیتی زیبا فراتر از تجسمات معمولی شما ایجاد کند. وقتی عاشق می‌شوید این نور خیلی آرام به شما می‌گوید چه بکنید، فقط باید به او گوش دهید. پس همه چیز را فراموش کنید، تسلیم این نور شوید و زندگی جدیدی را شروع کنید. همین امروز خودتان را تسلیم آن نور معنوی کنید و بگذارید آن نور آینده‌ای روشن برایتان بسازد.
وقتی اینکار را کردید، هر وابستگی به نتیجه را از خود دور کنید. حالا قسمت بهتر آن شروع می‌شود.

ساختن یک زندگی زیبای عاشقانه

وقتی هر نوع وابستگی به آن فرد را از خود دور کردید، یک پیام بسیار قوی به جهان فرستاده‌اید که برای شروع یک زندگی زیبای عاشقانه آماده‌اید. اگر قبلاً عشقتان یک‌ طرفه بود، الان وقت آن رسیده که رابطه‌ای دو‌طرفه را تجربه کنید. شما قهرمان  تئاتر ذهن خودتان هستید. فیلم شما در ذهن خودتان است و فیلمتان واقعیت شما را می‌سازد. شما کنترل ۱۰۰ درصد روی تخیلاتتان دارید و از آن برای ساخت واقعیتی به انتخاب خود هوشمندانه استفاده می‌کنید.

حالا تصور کنید که معشوقتان عاشق شماست. قبلاً این شما بودید که عاشق او بودید و حالا تصور کنید که این اوست که عاشق شماست. “معشوقتان عاشق شماست” و می‌بینید که اشتیاق و میلتان برآورده شده است. چه حسی دارید؟ هزار مرتبه با خودتان تکرار کنید، “….. منو دوست داره”. ببیند در ۷-۵ روز آینده چه اتفاقی می‌افتد. تغییر انرژی را در خود مشاهده کنید. ببینید چه حسی دارید. معشوقتان را عاشق خودتان تجسم کنید. احساساتتان را بررسی کنید. در ذهنتان با معشوقتان صحبت کنید. چه حسی دارد؟

اگر این مرحله را به درستی انجام دهید، به خودتان می‌خندید که برای چه اینقدر ناامید بودید. و آنوقت است که دنیا به رویتان لبخند می‌زند. احساس قدرت بیشتری می‌کنید. با خودتان فکر می‌کنید که چرا همه چیز را اینقدر سخت می‌دیده‌اید و چرا قبلاً نمی‌توانسته‌اید فراموش کنید؟

بررسی عشق

این روش‌ها که شما را از احساسات ناامیدانه‌ تان بیرون می‌کشد و باعث می‌شود احساس کنید برنده هستید. این افکار و احساسات مثبت می‌آیند و باعث می‌شوند فکر کنید که آیا آن فرد را بخاطر عشق می‌خواسته‌اید یا فقط به این خاطر که نفستان را ارضا کنید. در بسیاری از موارد، ناامیدی که برمی‌گردد، به دلیل عشق نیست، بلکه به دلیل پیروزی است. حالا در اعماق قلب خود می‌دانید که آیا آن فرد را واقعاً دوست می‌دارید یا نه.

اگر متوجه شدید که عشقتان واقعی است، مرحله زیر خیلی برایتان مهم است:

عشق – قدرت پشت خلقت

درک کنید که عشق قدرتمندترین انرژی در جهان است. با عشق می‌توانید هر چیزی خلق کنید، قلب، روح و فکر هر کسی را به دست آورید. هر روز حدقل ۱۰ دقیقه بنشینید و افکاری عاشقانه به عشقتان بفرستید. با خودتان تصور کنید که با او رابطه‌ای عاشقانه دارید. معشوقتان کاملاً عاشق شماست. چه نوع افکار عاشقانه‌ای برای او می‌فرستید؟

یک گوی صورتی رنگ از انرژی بین دستان خود تجسم کنید که در آن رابطه عاشقانه‌ تان را با آن فرد می‌بینید. این گوی فقط انرژی پاک و مثبت عشق را در خود دارد. افکار، احساسات و نوع رابطه‌ای که با معشوقتان دارید را یادداشت کنید. حالا گوی صورتی رنگ را فراموش کنید. بگذارید به هوا برود. هر وابستگی را رها کنید. و اگر اینکار را به درستی انجام دهید، دیگر هیچ وابستگی برایتان نمی‌ماند زیرا الان جایی هستید که می‌توانید حس رابطه را احساس کنید. اگر تردیدی داشتید با خودتان تکرار کنید، “من تسلیم نور معنویم هستم.” “فقط باید نور معنویم را دوست داشته باشم و از آن سپاسگذار باشم.”

دقت کنید که این هدف فقط و فقط زمانی اتفاق می‌افتد که ارتعاشات احساسات شما بالا باشد. ناامیدی مثل چاهی عمیق است که ارتعاشات آن بسیار پایین است. عشق و حق‌شناسی بالاترین حد ارتعاشات را دارند.
اگر اینکار را درست انجام دهید، احساساتتان در این مرحله باید اینگونه باشند:

۱- ناامیدی صفر. متعجب می‌شوید که آنهمه ناامیدی به کجا رفته است.
۲-شدیداً احساس شادی می‌کنید زیرا رابطه‌ای زیبا و عاشقانه ساخته‌ اید و به روشنی آن را دیده و حس کرده‌اید.
۳- یک رابطه کامل و شاد بین شما و جهان که فقط و فقط شکرگذار آن هستید.

رابطه ایدآل شما خود را نشان خواهد داد. ۶۰،۰۰۰ فکر در روز کارمای (karma) فکر شماست. اگر در ۸۰ درصد از این افکار عشق و حق‌شناسی باشد، رابطه زیبایی که خلق خواهید کرد فرای تصورتان خواهد بود.

مردمان

زیبــا شــو دات کام

مطالب مرتبط

۴۶۵ دیدگاه‌

  1. ترانه گفت:

    من دخترم عاشق دوستمم که دختره الان از هم جداشدیم سخته واسم جزاون باهیچ پسری نیستم خیانت نمیکنم چیکارکنم کمکم کنید…

    [پاسخ]

  2. ترانه گفت:

    عالییییی بوددمت جیززززززز

    [پاسخ]

  3. Hassan گفت:

    حالم ازهمتون بهم میخوره

    [پاسخ]

  4. Morteza گفت:

    عشقم یک طرفست الانم هیچ نشونی ازش ندارم با سیگار روزامو میگزرونم و گریه میکنم بعضی وقتا
    اوایل که رابطه داشتیم یک آدم دیگه بودم یهو گذاشت رفت ولی میگفت تا اخرش میمونم روش قسم میخوردم دلم میخاد داد بزنم اسمشو فریاد بزنم وقتی میخندید دلم میخاست دلمو از جا بکنم. تا اخر عمرم اگه با دختری دوست بشم سرش در میارم

    [پاسخ]

  5. nawal گفت:

    سلام خسته نباشید
    یه سوال..من دلم از دست کسی شکسته….تو رابطه اذیتم کرد..دوستش داشتم…اونم منو دوست داشتم…میشه با این قانون جذبش کنم؟ شاید مسخره باشه حرفم..اما دلم میخاد حالا که اون این کارو کرد، یه روزی برسه انقدررررررررررر دوستم داشته باشه که جبران تمام روزای گذشتمون بشه…شدنیه؟

    [پاسخ]

  6. مریم گفت:

    سلام،من یکی روخیلی خیلی دوست دارم امااختلاف سنی زیادی داریم۱۲سال…من۱۵سالمه واون۲۷سالشه اماخیلی دوسش دارم اصلانمیتونم به این فکرکنم که مال من نباشه…امااون زن و۲تابچه کوچیک داره امامیگه که منوزنم باهم تفاهم نداریم وقراره ازهم جداشیم،الان یک هفتس که به دلایلی میگه منونمیخوادمیگه توسنت خیلی کمه میگه توارزشت بیشترازمنه من به دردت نمیخورم میگه دوست ندارم امامن میخوامش هیچجوره نمیتونم ولش کنم،یعنی واقعایه روزمیشه که برگرده پیشم؟؟؟!!!!من حتی خودکشی هم کردم بخاطرش کلی قرص خوردم خواستم ازارتفاع زیادخودموپرت کنم پایین امافایده نداشت…

    [پاسخ]

  7. Parnya گفت:

    س تارا جون منم مشکل تورودارم..😢

    [پاسخ]

  8. اتنا گفت:

    سلام من پارسال با یکی اشنا شدم قصد ازدواج بود امد با پدرم صحبت کرد نمیدونم بابام چی بهش گفت که گذاشت رفت کانادا من و اون همدیگرو خیلی دوست داریم واون واقعا یه ادم کامله من چند بار با دلشو شکستم و بهش تهمت زدم اون پسر مهربون و احساسی هست دورورش پر از دخترای رنگارنگه که میخوان مخشو بزنن نمیخوام از دستش بدم خیلی دوسش دارم هیچکی درکم نمیکنه

    [پاسخ]

  9. شقایق گفت:

    سلام من چهارسال با کسی دوست بودم البته دوستی ما برای ازدواج بود بهش گفته بودم من اهل رفاقت و دوستی نیستم قرار شد باهم بیشتر اشنا شیم که از این ماجرا دو سال گذشت هر وقت می گفتم تکلیف معلوم کن می گفت باشه تا فهمیدم داره سعی می کنه با یکی از همکارام رفاقت کنه معلوم شد اون دختر با کس دیگه ای دوسته ولش کرد دوباره پیش من برگشت بماند که چه اتفاقای بدی که نیوفتاد اسم من سر زبون همکارام افتاد آبروم رفت ولی چون دوستش داشتم تحمل کردم از دوستی مون چهار سال می گذشت که از محل کارمون رفت بعد چهار ماه برگشت و گفت تو فقط دوست منی و منم بهش اهمیت ندادم اون موقع تازه برنامه تانگو اومده بود گوشی داد ذستم گفت گوشی تکون بده برام یکی رو پیدا خیلی ناراحت شدم بعد اون روز چند وقت بعد گفت معذرت می خوام یه فرست دیگه بده دادم نمی دونم چرا انقدر دوستش داشتم تا فهمیدم با یه زن مطلقه دوست شده حتی تو خونه اون زندگی می کنه لباسای تنشم به سلیقه همون زن از اون جا رفتم شمارمو عوض کردم بعد دوسال پیدام کرد گفت درست میشه همه چی رو درست می کنه نمی دونم چرا انقدر احمقم قبول کردم بعد چهارماه متوجه شدم داره سعی می کنه با دوست دیگم دوست بشه وقتی دوستم بهم گفت جوابی نداشتم بگم و باعث شد یکی از بهترین دوستام باهام قهر کنه بهش زنگ زدم دعوای شدیدی کردیم وباز بعد چندماه برگشت می دونید خریت و دوست داشتن بی نهایتم منو به اینجا رسونده نمی دونم چی کار کنم اون موقع که دوست بودیم من ۲۴ سالم بود و الان من ۳۰ سالمه یه دختر سرد و بی روح شدم کمکم کنید چی کار کنم

    [پاسخ]

  10. امین گفت:

    سلام
    من چند ساله که عاشق دختر عمومم خیلی دوستش دارم اینقد که شبها با عکسش میخابم .
    خودش نمیفهمید الان یه جورایی می فهمه ولی نظرشو نگفته اگه جوابش نه بود چکار کنم
    اینقد دوستش دارم که اگر جوابش نه بود داغون میشم

    [پاسخ]

  11. مهسا گفت:

    سلام.خوبید دوستان؟لطفا مشکل منو بخونید و بهم کمک کنید.من یه دختر ۱۸ ساله ام که ۹ ماهه با یه آقا پسری که خیلی هم پسر خوبیه دوستم،دیگه الان خیلی باهم صمیمی هستیم،حتی اون به خانوادش گفته که با منه،چون که من هم با خواهرش صحبت کردم هم با دختر خالش هم با زن داداشش،اونا بهم گفتن که مهدی خیلی دوستت داره،مهدی هم با مامان من تلفنی صحبت کردن ولی مامان من خیلی بد باهاش صحبت کرد و داد زد مگر اینکه از رو جنازه من رد بشی من بزارم با دخترم عروسی کنی و از این حرفایی که همه پدر و مادر ها میزنن و چیز عجیبی نیست،من خیلی دوستش دارم اونم همینطور جوری که وقتی بهش زنگ نمیزنم ناراحت میشه و غر میزنه میگه چرا سرد شدی چرا زنگ نمیزنی و از این حرفا!!به نظرتون من به عشقم میرسم؟به نظرتون چیکار کنم؟دارم از عشقش دیووونه و میشم.خدایا.

    [پاسخ]

  12. مهیار گفت:

    سلام اگه میشه یکی راهنماییم کنه من تو کل زندگیم با یه نفر دوست بودم به مدت ۴ سال اونم اصلا اسمش دوستی نبود خونوادهها میدونستن قرار شد بعد دانشگاه باهم ازدواج کنیم ولی به خاطر هیچی واقعا هیچی کات شد الان ازون ۴سال ۳سال میگذره البته ناگفته نماند اونم باکسی نبود تا الانم نبوده و منم همینطور اصلا به کسی دیگه ای فکر یا نگاه میکنم ایشون به ذهنم میادمن یه پسر ۲۷سالم واقعا دیگه خسته شدم اون موقع هم که تازه رابطمون به هم خورد چند بار تماس گرفتم ولی ایشون بدون دلیل میگفتن همه چی تموم شد و واقعا هم بدون دلیل بود الان من چیکار کنم لطفا راهنماییم کنیین

    [پاسخ]

  13. سما گفت:

    سلام دوستان من۱۷سالمه با یه استادمجردمیرم کلاس اولش اصن دوس نداشتم برم کلاس اما با اصراردوستام رفتم کلاس دوستام بهم میگفتن استادخیلی بهم توجه میکنه خیلی نگام میکنه وقتی نگام میکنه از نگام میفهمه درسو نفهمیدم بدون اینکه ازم بپرسه یه بار دیگه توضیح میده تا یاد بگیرم گاهی اوقات سربه سرم میزاره وقتی بحثی میشه طرفه منو میگیره الآن ۴ ماهی هست که‌باهاش میرم کلاس هر هفته میبینمش من الآن عاشقش شدم اما نمیدونم اون واقعا عاشقه منه یا نه؟ لطفا راهنماییم کنین اون خیلی پسره خوبیه همه دوستام آرزوشونه که بهشون نگاه کنه ولی اون فقط توجهش به‌منه کمکم کنین چه کنم؟

    [پاسخ]

    عاشق پاسخ در تاريخ نوامبر 18th, 2016 03:47:

    بنظرم صبر کن … اما به استادت یه جوری ابراز علاقه کن تو عملت جوری خودتو نشونش بده ک درک بالایی داری و به پر و پاچش نپیچ اگ واقعا عاشقش شدی خودبخود تسلیم خودخواهی میشی و میزاریش کنار … مثلا میری سر کلاس یا یه بار بار اول میبینیش براش شیرینی یا شکلات ببر … بهش خیره نشو در عین حال غرورتو حفظ کن و با این رفتارهایی ک تو عمل نشون بدی دوستش داری از رفتارش میفهمی عاشقته یا نه و اگ همه اینکارارو کردی دیدی صبوره و به شرم و حیات احترام میزاره پس ینر دوست داره اما باید انقد اینکارو بکنی ک اگ دوستداره خودش تسلیم بشه اگ نشد خودتو حقیر نکن قبلی ک اتفاق بدی بیفته بکش کنار بارها برام پیش اومده خیلی زیاد اخریا هم یه استاد مجرد همین چیزهایی ک تو میگی رو با من داشت اما اون خیلی زود خودشو لو داد و رفت چرا وقتی دید من تسلیم خواستش نمیشم رفت و انقدر بهش فشار اومده بود ک من استادم تو چی فک کردی دتبال پسر قرتیایی درحالی ک من خودم پدرم دکتر بود و عقده این چیزا رو نداشتم و توی کارمم دو مورد دیگ رفتن اینا موندنشونم ضرره ببین بعضی اشتباها یه عمر زندگیتو احساستو خراب میکنه قشنگ طرفتو بسنج کسی هم ک عاشفشم از خونمه …. ببین دماغتو بالا ننداز براش اما احساستم نگو من کاملا درکت میکنم عزیزم ببین اون چه چیزایی دوست داره با همونا برو سمتش اما خودتو در اختیارش نزار اگ هم بهت پیشنهاد جایی رو داد ک کسی جز خودت و اون نباشه کاملا جواب رد بده انقدر اینکارارو کن اگ اون دوستداشته باشه درست میاد جلو اگ رفت هرطور شده بکشش تو دلت بخودت بگو بودنش بدتر از نبودنشه بخدا توکل کن و طبق روانشناسی تا بیستویک روزم رابطه جدیدی شروع نکن ک راه مغزت باز باشه اونموقع میفهمی از زندگر چی میخوای منطقو بزار کنار احساست انموقع موفقی هرچیزی متعادلش خوبه خوشبخت باشی گل نازنین خدا…

    [پاسخ]

    اتنا پاسخ در تاريخ ژانویه 25th, 2017 13:15:

    دچار توهم عشق شدید اون صرفا به عنوان یه استاد دوست داره تو درسشو خوب یاد بگیری این جمله یادت باشه
    وقتی عاشق یه نفری باسه خوشکلیش این عشق نیست هوسه
    وقتی عاشق یه نفری باسه پرانرژی بودنش این عشق نیست حس تحسینه
    وقتی عاشق کسی هستی باسه این که همیشه کمکت میکنه این عشق نیست حس تشکره
    ولی وقتی عاشق یه نفری و نمیدونی واسه چی تو عاشقی و این عشق واقعیه

    [پاسخ]

  14. honey گفت:

    سلام من یکی رو دوست دارم که سر یه چیزای مسخره هردومونم از هم فاصله کرفتیم نخواستیم غرورمون بشکنه هیچکدوم کوتاه نیومدیم ولی من میدونم که اون دوسم داره ی چیزی هم ک هس ما خیلی از هم دوریم یعنی اون تو ی شهر دیکه اس،یعنی میشه با مثبت اندیشی یه کاری کنم اون بهم زنک بزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    [پاسخ]

  15. javad گفت:

    من عاشق کسی هستم و اون نمیدونم عاشقم هست یا نه فقط بعضی موقع به من خیره میشه ایا عاشقم هست؟

    [پاسخ]

  16. همدردتو گفت:

    سلام عزیزم
    عذرمیخوام اما این رسم چرت میباشه
    به زور هم که شده با خانوادت صحبت کن اگه جواب منفی دادن
    با پسره بزن برو
    تا بفهمن جوون ها باید آزاد باشند
    تا بفهمن ارزش عشق بیشتر ازهمه چیزاست…
    خودمون هم این رسمو داشتیم
    اما با عشقم تنهایی رفتیمیه جای خیلی پرت ودور زندگی کردیم
    بایدعشق را حس کرد…

    [پاسخ]

  17. مریم گفت:

    سلام.من ۲۲سالمه نزدیک ۵سال بایه آقاپسری دوست بودم یک سال بعد دوستی اومدن خواستگاری ولی پدردوتامون راضی نشد ولی من بخاطرش پدرمو راضی کردم ولی اون بیخبر رفت و بعد دوسه روز که اومد گفت فعلا شرایط نداره برای ازدواج کنارش موندم نه پول داشت نه تحصیلات و تازه دوماه بوددکه سرکار میرفت کم کم عوض شد میرفت و یکی دوهفته بعدمیومد.ازدوست دختراش و رابطه های جنسیش برای من میگفت.میمردم ولی چیزی نمیگفتم.فقط و فقط اذیتم کرد.کم کم ماشین گرفت ماشینشو عوض کرد و پیشرفت کردخب قسط و بدهی داشت و من هیچوقت چیزی ازش نخواستم خواستگارامو رد کردم حتی کسایی که خیلی خیلی بهتر ازاون بودنفقط ازش خیانت و دروغ و بی توجهی دیدم وقتی میخواستم برم نمیزاشت گریه میکرد و میگفت عوض میشه.ولی هربار باکسی دیکه اشنا میشد منو ول میکرد میگفت داره ازدواج میکنه و بعد دوسه هفته برمیگشت.تااینکه چندهفته پیش باز بایکی اشنا شد منو بیخبر ول کردورفت بعد دوسه روز منو ازهمه جا بلاک کرد بایه اکانت دیگه دیدم که بایه دختر تو اینستا دوست شده هرروز همو میبینن از جاهاییکه باهم میرن عکس میزارن و قربون صدقه هم میرن.نتونستم طاقت بیارم به دختره پیام دادم دختره ام گفت بودی که بودی مهم نبست فراموشش کن و کلی دلمو شکست بعدم به دوست پسرم گفت که بهش پیام دادمو دوست پسرمم کلی به خودمو خانوادم فحش داد گفت دنباله کسی هست ک پول داشته باشه و بامن آینده نداره😊بعدم گفت داره ازدواج میکنه باهاش و عاشقشه.داره به خاطر دختره خودشو عوض میکنه.دوست پسرم ۲۷سالشه دختره۲۵٫به معنای واقعی مردم چندروز نفسم به زور بالامیومد مامانم بخاطرم کلی گریه کرد.حتی به مادرمم فحش داد.بهش گفتم میسپارمت به خدا گفت تو خدارودیدی منم دیدم😊ولی منکه میدونم خدایی هست حالم بده ولی فقط بخاطر مامانم گریه هامو نگه میدارم برای شب موقع خواب.اگه خوندین دعام کنید که حالم خوب بشه دارم دیوونه میشم.

    [پاسخ]

  18. عاشق عشقم گفت:

    سلام نمیدونم چی بگم ۷ سال با پسرعموم دوست بودم یعنی همه چی بینمون تموم شده حساب میشد خودش میخواست خودم میخواستم شدیدا دیوانه وار پای همه چیم وایساده بود بهش علاقه شدید داشتم با بی پولیش ساختم قرار بود امسال ازدواج کنیم قرار بود من وقتی خواستگار داشتم بابام بره به باباش بگه که اونا پاپیش زارن اخه چون مهدی فقط یه سال ازم بزرگتر بود ۲۲سال مامانش راصی نبود از شانس بدم زد برام خواستگار اومد بابامو فرستاد به عموم بگه عموم قبول کرد وخانوادش نذاشتن اونقدر گریه کردم زجه زدم اصلا عشقم یه طوری شده بود عین خیالش نبود بهم گف برو سفید بخت شی با گریه ازهم خداحافطی کردیم گریه میکرد ولی میگفت نمیتونم باهات ازدواج کنم از سر لج به خواستگارم جواب مثبت دادم اره پول داشت قیافه داشت ولی از نطر فرهنگ وشخصیت پائین بود گفتم درستش میکنم از شانس بدم اینم عصبی دراومد به حرفم گوش نکرد من حیلی احساسیم ولی اون یه مرد به حرفام گوش نمیکنه خواهراش دخالت میکنن اصلا فرهنگمون جور نیس الان دوماه نامزدم فقط گریه کردم دارم میمیرم ۱۰ روزه ازش قهرم هنوز که هنوز زنگ نزده من دلم پیش پسرعموم میخوام الان که نامزدم ازش جداشم توروخدا به نطرتون پسرعموم میاد منو بگیره چیکا کنم دارم از دوریش میمیرم فکرم پیش اون

    [پاسخ]

  19. moja گفت:

    سلام تورو خدا کمکم کنید
    من ۱۷ سالمه ۴ سال با پسری دوست بودم ک خیلی همو دوس داشتیم
    چند وقت بعد کلی اصرار ب مادرش
    مادرش اومد تا من رو ببینه ولی من از ترس ب مامانم چیزی نگفته بودم وقتی مادرش اومد در خونهمون مادرم اصن راش نداد گوشی دستم نبود تا ی مدت بعد ک گوشی رو گرفتم بهش پی ام دادم ولی اون سرد بود بعدش م گفت میخوام ازدواج کنم دیگه نمیتونم پی ام بدم بهت…منم خطمو شکوندم و واتساپو پاک کردم و….
    الان بعد یک ماه دلم خیلی براش تنگ شده و عکسشم ک دیدم حلقه تو دستش نبود ….میخوام بهش پی ام بدم
    به نظر شما کار درستیه؟

    [پاسخ]

  20. شهرزاد گفت:

    یک ساله با پسری دوست هستم که ۳ ماهه می خواد جدا بشه و بره.البته رفته فقط بعضی وقتا من پی ام می دم یا تماس میگیرم. چون میدونه هم قلبم ناراحته هم حال روحیه مناسبی ندارم. من خیلی دختر احساساتی هستم. داشتم نظرای دیگران و می خوندم به حالشون قبطه خوردم بابت صبر و غروری که دارن. اما من نه صبری دارم نه غروری مونده برام. با تموم وجود دوستش دارم. نمیتونم مقاومت کنم و جلوی خودم و بگیرم. ۱۰ روز بود که باهاش دوست شده بودم ۱۰ میلیون بهش قرض دادم که ۸ میلیونش و برگردوند خورده خورده. مشکل مالی و کاری شدید داشت دنبال کاراش به هر جایی که اشنا داشتم سر زدم. از مجلس گرفته تا تمام وزارت خونه ها. مشکل مالی داشت مامانم ضامنش شد واسش وام گرفتم. توی این دوران من فرشته ی اسمون بودم. دو ماه که از این داسنانا گذشت و کاراش درست شد. پاشو کرد توی یه کفش که می خواد بره. و قبلا یک بار عاشق شده و دیگه نمیشه. هر دفعه میرفتم دیدنش صد جور شماره و…. توی گوشیش میدمم فقط بغض میکردم و صدام در نمیومد. دلم خیلی شکسته اما بازم عاشقشم و اگه برگرده بازم جونم و واسش میدم. از هر کس این پی ام رو میخونه می خوام برام دعا کنه. من ادمی نیستم که صبوری کنم…. دل تنگم فقط. ..

    [پاسخ]

  21. حسنی گفت:

    من ۲۷ سال عمر دارم یک دختر را که از اقوام ما است تقریبا از ۱۵ سال قبل تا اکنون دوست شان فوق العاده دارم .
    اون من را نیز خلی دوست دارد .اما موفق به ازدواج نشدیم . اون با کسی که اصلا دوست نداشت از اثر مشکلات و فشار های خوانواده شان مجبور به ازدواج شد و فعلا دو فرزند دارد .
    من نیز بعد از دوسال از اثر مشکلات با دختری ازدواج کردم که اصلا نمیشناختم و فعلا دو فرزند دارم .
    اما حرف اینجاست که هنوز هنوز من اون را و اون من را دوست دارد با آنکه متاهیل و ازدواج کرده ایم همیدیگر را دوست داریم از روی صداقت و محبت واقعی .و هیچ وقت نمیتوانم محبت ان را از قلب خود بیرون کنم . فقط محبت شان همیشه همراهی من است . و در باره شان فکر میکنیم . لطفه مرا رهنمایی کنید ؟

    [پاسخ]

  22. مینا گفت:

    آقای جواد یاوری ،،،فک میکنم اون دختر شدیدا عاشقتون هست ،و از طرفی شدیدا عاشق خانواده و اعتقاداتش هست، و قدرت تصمیم گیری نداره ،،، هر کدوم از این ها رو انتخاب میکنه ، فک میکنه اشتباه کرده،برا همینه که تو نوسانه،،، یه روز مثل یه عاشق ه یه روز دیگه دوس داره ازتون جدا شه،،،، اگه اشتباه نکرده باشم،و وضعیت اون دختر شبیه من باشه،،،،کمکش کنین،، من هم همین وضعیت رو دارم البته با یک مسیحی،،،شما که هر دوتون مسلمانید،،، بهش اطمینان و عشق بدید،بگید ک هر مشکلی پیش بیاد ،حلش میکنید،، خانوادشو راضی کنید،،،مثه یک مرد پشتش باشید،اون وقت میبینید ک چ ها برای شما نمی کنه،،،،البته اگه واقعا دوسش دارید،،،،،امیدوارم بهترین برای تان اتفاق بیفته،،،،

    [پاسخ]

  23. javed yavari گفت:

    سلام من با یک دختر فلسطینی تقریبا یک سال و نیمار بودم اولا من عاشقش شدم بعد از دو ماه بعد آون نمیدونست خیلی با هم خوب بودم بعد از چند ماه آون یک دوست جدید پیدا کرد (دختر).بعد رابطه ما خیلی سرد شد چند ماه همین طوری بود تا اینکه دعوا های ما شروع شد به شکل و بهانه های مختلف ۸۵ درست یا همش من دعوا را شروع میکردم ما اونو ولش کردم گفتم فراموشم کن بعد اون همش پیام میدان برگرد من همه کار که بگی میکنم بعد از ۱ ونیم ماه دوباره با هم دوست شدیم خیلی با هم خوب شده بودیم بعد چند ماه بهش گفتم که دوست دارم تو چی گفت اره میدونستم من هم دوست دارم ولی پچه مان شیعه بشه یا سنی تازه خانواده قبول نمیکنه گفتم باشه از هم جدا شدیم بعد از دو روز دوباره برگشت و نامه ای نوشت که منفی بود دوست دارم مواظب خودت باش ولی نمیشه از این جور حرفا من هم عصبانی شدم گفتم باشه خدا حافظ وقتی داشتم میگرفتم خیلی اسرار کرد با من حرف بزن ولی قبول نکردم آخرش گفت دوست دارم بعد هم رفتیم صحبت کردیم گفتیم ما تلاش میکنیم تا خانواده ات راضی بشه گفتم همه چیز به تو بستگی داره که چه قدر تلاش کنی قول دادیم ..بعضی وقتا میگفت که اگه بهم نرسیدیم ناراحت نشو من نمیتونم از خانواده ام بگذرم اونا اگه مجبورم کردن من با یکی دیگه مجبورم ازدواج کنم سر این حرفها همش دعوا میکردم که تو ترسویی
    خیلی بهش گفتم چرا آمدی تو زندگیم وقتی داشتم فراموشت میکردم گفت خوب از اون موقع که گفتی فراموشم کن عاشق تو شدم من گفتم یعنی یک سال با من بودی فقط دوست بودی بعد این که من تو رو ول کردم عاشق شدی گفت اره گفت بدون تو زندگی خیلی سخت میشه باهم خیلی اختلاف داشتیم جوری شده بود اعتمادش رو پیش من از دست داده بود چون خیلی دو روه بشتر وقتا فکر میکنم دروغ میگه واقعا هم میگفت حالا من از اون شهر رفتم باهم هفته های اول خوب بودیم بعد وقتی رفتم اونجا دیدمش گفتم فردا هم بیا قبل از رفتن ببینمتو گفت خواهراش و برادرش نمیزاره گفت بگو یه چیزی تو متونی قبلا چه چوبی میامدی …. موقعی که خودت میخواهی میتونی نوبت من میرسه نمیشه و نمیتونم ؟؟ بعد همون روز هم خانواده اش از سوریه قبول شدن و آمدن سوئد اونجا زندگی میکردند ..(ولی فلسطینی هستند)بعد اختلافات خیلی زیاد بود با او قبلا تا ساعت ۲ .۳ یا ۴ صبح حرف میزدیم ولی خودش خراب کرد چند روز آخر خیلی عجیب شده بود سریع میگفت خدا حافظ میدونست که خیلی خیلی ناراحت میشم ولی زیاد براش مهم نبود بعد گفت که مشکل خانواده ما این که تو شیعه هستی گفتم مطمئنی گفت به جون مادرم گفتم باشه میشم سنی یاد میگیرم بچه ها همی سنی بشن گفت باشه به من وقت بده کمی گفتم باشه ….فردا قرار گذاشتیم ببینمش خوب بود ولی اونجا به من گفت منو دیگه بغل نکن گفت دیوانه دیشب گفتی بغل نکن ولی امروز خودت شروع کردی چرا همیشه دو رویی هر وقت خواستی هر کاری بکنی میکنی ولی من نه اره ….. اونجا خیلی داغ کردم حولش دارم دو بار(کمی شدید) بعد رفت.گفت خداحافظ برای همیشه تشکر که منو زدی بعد از اونا فهمیدم که از من گذشته و میخواد مثل یک دوست باشیم و زنگ میزنه تا حالم رو بپرسم و بس مثل دوست قبول نکردم تموم شد بعدم دیدم خیلی سخته نمیتونم بدون او تحمل کنم بعد از ۲۲ روز رفتم دیدنش گریه میکردر که چرا آمدی گفتم نمیخوام که برگردی فقط هرگز نمیبخشمت گفت که من هنوز از تو ناراحتی که چرا منو زدی گفت که از اولش منو زدی وقتی که با هم ازدواج کردیم منو میکشی گفتم فقط یه فرصت دیگه بده گفتم که من هم به تو خیلی فرصت دادم یادت رفته حالا تو نمیخواهی یه فرصت بدی گفت نه ..گفت که یه پسر از آمریکا از خانواده اش خواستگاری کرده میدونم که قبول نمیکنه شاید.اینم گفت که قبلا دلم برای خآنواده ام که اینجا نبود خلیج تنگ شده بود ولی حالا دوست ندارم اونا اینجا بآشن حتی یا ثانیه گفت که پشیمانم که مسلمان هستم گفت که دوسم داره ولی نمیتونه راهنماییم کنید چون بدون آون نمیتونم یک خودکشی نا موفق هم داشتم

    [پاسخ]

  24. یه بنده گفت:

    سلام بچه ها ما یه همسایه داریم ازبچگی با دخترشون بازی کردم ازش خوشم میمود یعنی عاشقشم الان شانس بد من پسر عموی دختره میخوادش …چند بار اومده خواستگاریش دختره جواب رد داده بهشون ..منم گفتم مامانم بره بهشون بگه یا همون اجازه بگیره برا خاستگاری …دختره قبول کرده بود با مامانش ولی پدره که فرهنگیه گفته خودمو میکشم اگه این کارو بکنین …دیگه دختره هم ج رد داده …پدرش میگه باید بشی زن برادر زادم که دختره هم قبول نکرده .من خودم ترم ۷ حقوقم …دختره ترم ۷ پزشکی …نمیدونم شاید باباش به خاطر رشته ش اینجور میکنه .
    ….لطفا بخونین نظر بدین شاید کمکی کردین …مرسی

    [پاسخ]

  25. ز.ک گفت:

    سلام .خواهش میکنم سریع جواب منو بدید به کمک نیاز دارم.چهار ساله که با یکی دوستم عاشق همدیگه هستیم میخواد بیاد خواستگاریم اما اول باید خواهر بزرگترم ازدواج کنه و این یک رسمه توی فامیلمون.نمیدونم چیکار کنم همش داره میگه با خانوادت صحبت کن اما خانوادم قبول نمیکنن.بگین چیکار کنم؟؟؟؟؟؟

    [پاسخ]

  26. شاهین گفت:

    سلام.من پسری ۲۱ساله هستم..اول های ترم ۳ دانشگاه عاشق یکی از دخترهای دانشگاه شدم.البته من نصف اخلاقیاتش رو میشناسم بخاطر همین عاشقش شدم.چون واقعا هرکسی مثل اون ندیدم.چندین ماه فقط به فکر اون بودم تا جایی که دگ صبرم به سر رسید و تصمیم گرفتم بهش بگم.دوبار گفتم بهش دوبارش هم منو رد کرد.جوابش درکل اینا بودن:اینکه پسر خوبی هستم و اونم به شخص دگ ای علاقه نداره.اما قسم خورد که به منم علاقه ای نداره و واسه همین بهم جواب رد داد.باوجود اینکه بهش گفتم شما زیاد منو نمیشناسید بایدم علاقه نداشته باشید بذارید لااقل آشنا شیم باهم بعد جواب بدید اما بازم قبول نکرد و گف جوابم در هرصورت نه هست!!خیلی سعی کردم که از فکرش بیام بیرون اما نتیجه ش دقیقا برعکس میشه ینی بیشتر بفکرشم!حتی سعی میکنم تو دانشگاه اصلا همدیگرو نبینیم اما بازم دلم با اونه.با این وجود که بهم نه گفته بازم امیدی هست؟

    [پاسخ]

  27. پویا گفت:

    سلام..من پسری هستم ۲۱ ساله و مدت شش ماه با یه دختر بودم که ۶ یا ۷ ماه از خودم بزرگتر بود…خیلی همدیگه رو دیدیم در جریان رابطه خیلی باهم قرار میزاشتیم…اولاش خیلی دوسش داشتم اونم صد برابر بیشتر منو دوس داشت.خلاصه همه چی خوب بود..بعد یه مدت ازش سرد شدم..چون یه دختری بود که میگفت باید قول بدی که تا همیشه باهم باشیم..منم نمیتونستم این قولو بهش بدم نه اینکه ازش بدم بیاد ولی میگفتم شاید یکی ازین بهتر و خوشکل تر برام پیدا شه..خلاصه کم کم رابطه رو سرد کردم تا بعد دو ماه گفتم میخوام جدا شیم ..اونم قبول کرد رفتیم واس اخرین بار همو ببینیم …ولی بعد دیدن دوباره رابطه رو شروع کردیم…تا رابطمون شد شش یا هفت ماه…من درجریان رابطه خیلی باهاش سرد بودم ولی اون منو خیلی دوس داشت..خیلی…حتی کلا دو بار بهش گفتم دوسش دارم…کم کم اونم ازم سرد شد..یه شب زنگ زد گفت میتونی دو سال دیگه باهام ازدواج کنی منم گفتم نه…اونم گفت پس بهتره خدافظی کنیم..اولش من که دوس داشتم خدافظی کنم..گفتم باشه …ولی واقعااااا از لحظه ای که گوشی رو قط کرد تازه فهمیدم چه کسی رو از دس دادم…خیلی پشیمون شدم…سه ماه ازش جدا شدم…تو این سه ماه هی خاستم باهم باشیم اصلا قبول نکرده..میگفت تو چرا باهام سرد بودی..خلاصه من باهاش خوب نبودم تو رابطه..من الان خیلی دوسش دارم ینی عاشقشم ..حسم وابستگس نیست..خیلی دوسش دارم چون بدرد زندگی من میخوره..به نظر شما باید چیکار کنم برگرده پیشم…..؟؟چطوری از دلش در بیارم..ازون لحظه خواستم که حتی ده دقیقه همو ببینیم ولی قبول نکرده…به نظرم دوسم داره غرورسش نمیزاره برگرده..چیکار باید بکنم خاهشن جواب

    [پاسخ]

  28. سونا گفت:

    رویای عزیزم

    از نوشته هات متوجه شدم که زیر ۲۰ سال داری . ببین گلم اینطور که تو گفتی یه مدتی هستش همو میشناسین. اولا اینکه هیچ وقت احساسی عمل نکن و به لبخندش دل نبند این کارارو همه پسرا میکنن حتی وقتی از خیابون رد میشی ندیده و نشنهخته طرف سعی میکنه یه جوری با لبخند خودشو نشون بده حالا چون من طرفو نمیشناسم نمیتونم چیزی راجع به شخصیتش بگم. ولی اینو بگم که با توجه به چیزی که نوشتی اون حتما فهمیده بهش علاقه مندی دیگه زیادتر از این خودتو تابلو نکن بزار اون بیاد دنبالت. من با این نتیجه رسیدم پسری که عاشق باشه زیر سنگم باشه عشقشو پیدا میکنه. و اگر که خودت زیر ۱۸ سال هستی که بهت پیشنهاد میککنم عاشق نشی و به فکر درس و مشقت باشی چون برای تو فرصت زیاده و مطمین باش پسر خوبم برای تو زیاد پیدا میشه عزیز دلم

    موفق باشی:)

    [پاسخ]

  29. سونا گفت:

    دوست عزیزم، امیدوارم از جوابی که بهت میدم ناراحت نشی. با توجه به اینکه سنت کمه و تازه ۱۶ سال داری فکر نمیکنی بهتره بیشتر راجع به این مساله فکر کنی؟ ۱۶ سال برای فکر کردن به مساله ازدواج خیلی زوده از جوونیت لذت ببر. هیچ میدونی من الان آرزو دارم که ای کاش همسن تو دوست گلم بودم؟خداروشکر من به خیلی چیزایی که وقتی همسن تو بودمو آرزوی داشتنشونو داشتم رسیدم. تو چرا نتونی؟ تنها چیزی که میتونم به عنوان یه خواهر یا ییه دوست بگم اینه که اولا بشین به کارایی که میکنی خوب فکر کن و بعد عمل کن و تا میتونی از زندگیت لذت ببر چون تو فقط یه بار ۱۶ ساله میشی. هیچ وقتم کلمه خودکشی رو به زبون نیار . موفق باشی عزیزم:)

    [پاسخ]

  30. سونا گفت:

    با اینکه یه مدتیه این پست منتشر شده ولی خوب من اینو تازه دیدم. دوست عزیزم میشه بگین چند سالتونه که من راهنماییتون کنم؟

    [پاسخ]

  31. Girl گفت:

    من یه دختر ۱۶ ساله هستم حدود ۲ ساله عاشق پسر خالم هستم الان ۱ ساله که باهاش در ارتباطم اونم ۵ سالی میشه که دوسم داره مادرش از عشق ما خبر داره ولی خانواده من خبر ندارن…مادر و پدرم اصلا ازش خوششون نمیاد و مطمئنم با ازدواجمون مخالفت میکنن ولی خانواده عشقم راضین و حتی از قبل هم منو برای پسرشون میخواستن…خیلی دوسش دارم چند بار بخاطرم خودکشی کرده منم چند بار خودکشی کردم بخاطرش …خانوادم راضی نمیشن توروخدا کمکم کنین…چیکار کنم…من بدون اون میمیرم…چیکار کنم تا خانوادم راضی شن

    [پاسخ]

    شهرزاد پاسخ در تاريخ جولای 13th, 2016 20:36:

    خدایا چی میگی دختر؟؟؟؟ ۱۶ سال. زندگیت تباه میشه. از منه غریبه بشنو. بزار بری دانشگاه یک ترم از دانشگاهت که گذشت اگه بازم خواستیش قید خانواده رو بزن و برو باهاش زندگی کن…. یک ترم دانشگاه رو صبر کن.

    [پاسخ]

  32. رویا گفت:

    سلام اگه میشه بهم بگید چجوری بفهمم اون منو دوس داره؟
    فک میکنم حدودا ۲۴سالشه خیلی دوسش دارم.دلم براش تنگ میشه.هر وقت منو میبینه لبخند کوچیکی میزنه.ولی تا حالا پیشنهاد دوستی یا چیزه دیگه ای نداده اصلا باهم دوست نبودیم.همش تو فکرشم حدودا یه ماهه اینطوری شدم.فک کنم اون فهمیده که من دوسش دارم.چیزه زیادی ازش نمیدونم.هیچ وقت پا جلو نذاشته پسر خوبیه.مطمعن نیستم دوس دختر داره یانه.مغروره.به فکر آبروعه.وقتی میبینتم چند ثانیه بهم خیره میشه.واقعا دوسش دارم.ولی حس میکنم اون منو دوس نداره آخه اگه داشت میومد دنبالم خونه رو یاد میگرفت یه پیشنهادی چیزی یه نشونه ای .منم دختر خیلی خوبیم از نظر ظاهری هم خوبم.به نظر شما من چکار کنم؟واقعا به کمکتون احتیاج دارم

    [پاسخ]

  33. عاطفه گفت:

    یه مدت کوتاه بایه پسری اشناشدم جفتمون همو دوست داریم اوایل من الکی میگفتم دوسش دارم احسم بهش معلوم نبود از طرفیم دوست داشتم اول اونو شیفته ببینم و مطمعن بشم احساسش دروغ نیست سر بعضی کاراش که ابراز علاقه به حساب میومد دلگیر میشدم و بهش میگفتم از اینکارت اصلا خوشم نیامداونم سریع از دلم در میورد و لی بعد از۳ماه که بهش گفتم خوشم نمیاد پنهون از خانواده باهات حرف بزنم بهتره بیای با خونوادم حرف بزنی امد باپدرم صحبت کرد و بعد از اون به کلی ارتباطمون قطع شد من فکر میکردم این درست ترین کاره نمیخواستم از دستش بدم خیلی دوسش دارم اون روز با یه شماره ناشناس زنگ زد جواب ندادم با یه خط دیگه زنگ زد بازم جواب ندادم تا این که اس داد به علی بگو حق نداری بیای خونه منم زدم اشتباه گرفتید شمارتونو چک کنید زد ارمین شیتان منم مطمعن شدم خودشه میخواد اذیت کنه زدم اگه وحیدی مرد باش نه اینکه خط عوض کنی این عراجیفو بفرستی دیگه هیچی نداد میدونم میخواست صدامو بشنوه آروم شه منم خیلی دوسش دارم اما اونو باسه خودم میخوام میخوام بفهمه دوسش دارم جز اون به هیچکس فکر نمیکنم چیکار کنم صبور بشه دوریمو تحمل کنه باسه منم خیلی سخته وحید

    [پاسخ]

  34. عاطفه گفت:

    بهش بگو دوست دارم اما موقعیتم جور نیست تو حاضری به خاطر من صبر کنی؟

    [پاسخ]

  35. ملیسا بانو گفت:

    سلام،من دانشجوام و۱۹ سالمه،تو کلاسم متوجه توجه یه آقا پسر حدود۲۶ساله ب خودم شدم،ایشون چشم از من برنمیداشت و حتی درو برام باز میکرد،یه شخصیت مردونه و کاملا متین داره،همیشه اطرافم میدیدمش تا اینکه باعث شد من ب ایشون علاقه مند شم،دیروز بیرون اتفاقی همو دیدیم من حواسم جای دیگه ای بود ایشون سلام دادن و من نتونستم جواب سلامشونو بدم،امروز بعد کلاس بهشون گفتم عذر میخوام دیروز متوجه نشدم،ایشون کاملا اخمو بودن و با گفتن یه اشکالی نداره از من رو برگردوندن.امروز کلا وقتی بهم نگاه میکرد اخم میکرد ب طوری ک دوستام گفتن تو نگاهش دیگه از اون عشق خبری نیس،من بدجور خواطرخواهش شدم،کمکم کنین…نمیتونم اینو تحمل کنم که دیگه دوسم نداره

    [پاسخ]

    سونا پاسخ در تاريخ آوریل 6th, 2016 12:48:

    ملیسا جان

    اون فهمیده که تو هم دوستش داری. ببین اون ۲۶ سالشه بچه نیست. احتمال زیاد میخواد با قهرش تو رو طرف خودش بکشونه، اولا اینکه پیشنهاد دوستی اگه داد به هیچ وجه باهاش دوست نشو مگر اینکه پیشنهاد جهت آشنایی و به قصد ازدواج باشه که در این صورت حتما خانواده تو در جریان بزار

    من نمیدونم این آقا پسرشخصیتش چطوره ولی قهر برای سلام نکردن و مخصوصا اینکه عذرخواهی کردی زیادیه و بدتر اینکه میگی دیگه نگاهش عاشق نیست. بعضی پسرا ترفندشون همینه اول خودشونو شیفته نشون مین و در ۹۹ درصد موارد دخترا در این موقع خودشونو شیفته نشون نمیدن ولی بعد از یه مدتی پسره که فهمید دختره رو عاشق خودش کرده دوری میکنه. برای شما هم همین صدق میکنه این آقا فهمیده که بهش دل بستی مخصوصا با این عذرخواهی. به هر حال تو راه خودت برو و سفت و سخت باش اصلا واست مهم نباشه مطمین باش برمیگرده تازه تو ۱۹ سالته اگه طوری که میگم باشی و سفت و سخت باشی مطمین باش پیشنهادهای بهتری خواهی داشت.
    موفق باشی عزیزم:)

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 − هفده =